فروردین : یا روز میمیرند یا شب.

اردیبهشت : نه تنها قادر به پرداخت اجاره خانه خود نمی شوند بلکه از صاحبخانه خود پول دستی هم می گیرند.

خرداد : کارت تلفن تغلبی نصیبشان میشود.

تیر : به دلیل سوراخ بودن جیبشان ۲۴۰ تومان از دست میدهند.

مرداد : دچار یک خود درگیری عجیب می شوند.

شهریور : کلید های خانه را گم می کنند.

مهر : به یک مسافرت خارجی می روند البته در خواب.

آبان : چک هایشان برگشت می خورد البته در بیداری.

آذر : لامپ تصویر تلویزیونشان می سوزد.

دی : در حالی که سوار اتوبوس هستند یکی از هم کلاسیهای خود را سوار بر ماکسیما می بینند.

بهمن : همه دنیا روز تولدش را فراموش می کنند.

اسفند : جوهر خودکارشان بر پیراهنشان پس میدهد تا بیش تر از همیشه تابلو شوند




تاریخ: جمعه 29 مهر 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی

به بابام گفتم سوئيچ ماشينو بده ...... گفت : مي خواي جايي بري ؟ ... گفتم : بله پدر عزيزم
)ستاد مبارزه با فتنه ي پَ نَ پَ - واحد فرزند صالح(

به دوستم گفتم برو بالا نردبون چراغ و ببند گفت بچرخونمش؟ گفتم اگه سختت ميشه تو بگيرش من نردبون و ميچرخونم
)ستاد مبارزه با فتنه ي پَ نَ پَ - واحد مرام(

رفتم خونه سالمندان عيادت پدربزرگم،مسئول اونجا ميپرسه:شمام اومدين عيادت؟ميگم نه خونه سالمندان طلبيده اومديم زيارت
)ستاد مبارزه با فتنه ي پَ نَ پَ - واحد عتبات عاليات(

رفتم ساندويچي، ميگم آقا يه هات داگ با سس مخصوص بدين. ميگه ميل مي كنيد؟ ميگم: بله، دستتون درد نكنه
)گشت مبارزه با فتنه پـَ نه پـَ ، واحد سيار غذاخوري ها و رستوران ها(

ميخوام مسواك بزنم
مامانم مي پرسه ميخواي مسواك بزني؟؟
ميگم بله مامان جون..
ميگه خمير دندونم روش ميزني؟؟
ميگم بله مامان جان..
ميگه خاك تو سرت اين همه موقعيت پ ن پ درست كردم واست استفاده نكردي
منم گفتم پ ن پ خز شده مامان جون
)ستاد مبارزه با فتنه ي پَ نَ پَ - واحد كنترل نفس اماره(

بچه داييم به دنيا اومده. همه خوشحال و اينا. مامان بزرگم برگشته ميگه حالا ميخاين براش اسم بذارين؟ميگم...اگه شما صلاح بدونين
)ستاد مبارزه با فتنه ي پَ نَ پَ – واحد احترام به بزرگتر)

رفتيم پايگاه انتقال خون ميگه شمام اومدين خون بدين؟ گفتم بله اومديم خون بديم. شما هم بفرماييد بساط لودگي تون رو جاي ديگه پهن كنيد. يارو همون جا به گريه افتاد و ابراز پشيموني كرد.
]ستاد مبارزه با فتنه پــَ نــَ پــَ - واحد نهي از منكر[

تو صف بربري نوبتم شده يارو ميگه بربري ميخواي؟ميگم نون باشه بقيش مهم نيس
]ستاد مبارزه با فتنه پــَ نــَ پــَ - واحد فروتني[

از اتاقم اومدم بيرون ،در دستشويي رو باز كردم .مامانم ميگه داري ميري دستشويي؟ميگم نرم؟؟؟
]ستاد مبارزه با فتنه پــَ نــَ پــَ - واحد ترويج فرهنگ مشورت[

ماه رمضوني 6 صبح رفتم سركار، 9 شب برگشتم خونه خسته و كوفته ميپرسم مامان شام چي داريم؟
ميگه گشنته ؟ چند ثانيه سكوت ميكنم، چشامو ميبندم و يه نفس عميق ميكشم . آروم و با طمانينه ميگم : بله گشنمه
]ستاد مبارزه با فتنه پــَ نــَ پــَ - واحد كظم غيظ [

نوزاده تو بغل مامانش گريه ميكرده مامانه ميگه قربونت برم گرسنته؟ بچه هه به اذن خداوند ميگه پَ نَ پَ دارم براي گرسنگان و زلزله زدگان سومالي گريه ميكنم
(واحد نفوذي پ نه پ)

رفتم سوپري گفتم يك نوشابه زرد بديد
فروشنده گفت: منظورتون نوشابه پرتقالي كه نارنجي رنگه؟
گفتم: بله، منظورم همون بود. ببخشيد
)ستاد مبارزه با فتنه پـ نـ پـ واحد فرهنگ‌سازي به جاي حاضر جوابي(

تو اتوبان داشتم لايي ميكشيدم،يه زانتيا اومد گفت داري لايي بازي ميكني؟؟؟ گفتم: پــ نــ پـــ دارم واست عربي ميرقصم!!! گفت: دِ نـَــ دِ كنترل نا محسوس بزن بغل
(ستاد مبارزه با پ نه پ واحد اتوبان




تاریخ: پنج شنبه 28 مهر 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی

پیرمرد به زنش گفت:

 بیا یادی از گذشته های دور کنیم

 من میرم تو کافه منتظرت و تو بیا سر قرار بشینیم و

حرفای عاشقونه بگیم

 ......

 پیرزن قبول کرد

 فردا پیرمرد به کافه رفت دو ساعت از قرار گذشت ولی پیرزن نیومد

 وقتی برگشت خونه دید پیرزن تو اتاق نشسته و گریه میکنه

 ازش پرسید چرا گریه میکنی؟

 ...پیرزن اشکاشو پاک کرد و گفت:

 بابام نذاشت بیام!!




تاریخ: پنج شنبه 28 مهر 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی

پریشب تو خیابون میرفتم داشتم با فندکم بازی میکردم،

پلیس رد شده میگه اون چیه؟ فندکه؟میگم پـَـَـ نَ پـَـَــــ مشعل

المپیکه دارم میبرم لندن!! میگه پـَـَـ نَ پـَـَــــ و زهرمار، سوار شو بریم

میگم کلانتری؟ میگه پـَـَـ نَ پـَـَــــ میبریمت لندن با پله و مارادونا هم دوتا عکس بندازی!!

*=============================*

رسیدیم پشت در خونه ، كلید نداشتم به داداشم میگم كلیدتو بده،

میگه میخواي درو باز كنی؟ میگم پَـــ نَ پـَــــ میخوام بدمش به حسین تهی

از معطلی درش بیارم....

*=============================*

از فرنود مي پرسن شوشولتو خودت ميشوري ؟

ميگه پَــــ نَ پـَـَـ ميندازم تو ماشين لباسشويي !!

*=============================*

 2 ساعته از بیرون صدای قار قار میاد...داداشم میگه صدای کلاغه ؟

میگم پــَ نَ پـــَ قناریه متال میخونه!!!!

*=============================*

صبح از خواب بيدار شدم، مامانم ميگه خوب خوابيدى؟ تا اومدم بگم:

پـَـَـ ... گفت: پـَـَـ نَ پـَـَـ و زهرمار، پـَـَـ نَ پـَـَـ درده بيدرمون،

پـَـَـ نَ پـَـَـ كوفت، پـَـَـ نَ پـَـَـ مرض... گفتم: خوب حالا چرا ميزنى؟

گفت: پـَـَـ نَ پـَـَـ ميخاى بشينم باهات درد ودل کنم

پَـــ نَ پَــــ ش کنی بذاری فیسبوک!

 *=============================*

رفتم درمونگاه , منشیه میگه : مریض شمایید؟

 گفتم پَــــ نَ پَــــ من میکروبم , اومدم خودمو معرفی کن!

*=============================*
 
با دوستم رفتیم باغ وحش،جلوی قفسِ شیر وایسادیم. دوستم میگه:

شیرِ؟ میگم:پَــــ نَ پَــــ... گربه اس باباش مرده ریش گذاشته!!!!

 *=============================*

تو اتاق عمل نوزاد تازه به دنیا اومده به دستیار میگم چاقو رو بده

میگه میخوای بند نافو ببری؟ پـَـَـ نَ پـَـَــــ میخوام رقص چاقو کنم

از مامان بچه شاباش بگیرم!!

*=============================*
 
بعد از چند ساعت عمل بچم به دنیا اومده با کلی ذوق به بابام نشونش

می دم.میگه بچته؟؟؟!! میگم پَــــ نَ پَــــ اینو الان از اینترنت دانلود کردم

نسخه آزمایشیه واسه تست تا اصلش بیاد!!!

*=============================*

به یارو میگم حاجی, بزن تو دنده من هول میدم روشن شه. میگه بزنم 2؟

پَـــ نَ پَـــ بزن 3 فوتبال داره!!!!

*=============================*

دوستم تو خونه خوابیده بود داداشم از راه اومده میگه خوابه؟

میگم پَـــ نَ پَـــ رفته رو اسکرین سیور لگد بزنی روشن میشه!!!!

*=============================*

داشتم میرفتم باشگاه وسط راه یادم اومد یه چیزی رو یادم رفته،

برگشتم خونه.در زدم داداشم در رو باز کرده با تعجب میپرسه :

حامد تویی؟!!!نرفتی باشگاه؟

 میگم:پَــــ نَ پَــــ حامد رسید من دیلیوریشم...

*=============================*

به دوستم میگم فهمیدی مریم جدا شد؟؟؟ میگه از شوهرش؟؟؟؟؟

پـَــ نَ پـَـــ چسبیده بود کف ماهیتابه کفگیر زدم جدا شد...

*=============================*

واسه استخدام رفتم یه شرکتی خانومه میگه :شما برای آگهی

استخدام اومدین؟

 گفتم پـَـَـ نَ پـَـَــــ اومدم بگم اصلا رو من حساب نکنین!!!!!

*=============================*

حموم بودم، مامانم می زنه به در میگم بــــــله ؟ می گه حمومی ؟

میگم پـَـَـ نَ پـَـَــــ اینجا لندنه، صدای منو از رادیو بی بی سی می شنوی.

میگه : در زدم بگم مهمونها اومدن دختراشون هم رفتن تو اتاقت داران

با کامپیوترت کار میکنند ، لباس و حوله ات رو هم از پشت در برمیدارم

که امشب رو لندن بمونی تا فهم درست جواب دادن رو یاد بگیری!!!!

*=============================*

رفتم دادگستری یارو میپرسه شکایت داشتید؟ گفتم پـَـَـ نَ پـَـَــــ

یه خورده برنج آوردم با ترازوی عدالت وزن کنم !

*=============================*

جلو خواهرم سوسکه رو با دمپایی لهش کردم دل و رودش پخش زمین شده ...

 خواهرم میگه مرده الان ؟

 پَــــ نَ پَــــ این ترمیناتوره الان خودش رو جمع میکنه دوباره راه میافته

*=============================*

رفیقم رو بردمش اورژانس داره از درد به خودش میپیچه و هی خودشو

میزنه به درو دیوار پرستاره خیلی با ناز اومده میگه درد داری؟

گفتم پَــــ نَ پَـــ هالک شکست ناپذیره داره تغییر شکل میده طبیعیه تو نگران نباش

*=============================*

رفتم خونه دوستم کامپیوترش خرابه... میگم پاورت سوخته کامل!

میگه یعنی یکی دیگه بگیرم ؟ میگم پَـــ نَ پَــــ سوختگیش

جدی نیست پماد سوختگی بزنی خوب میشه

*=============================*

 میگم دیشب یه پشه اومده بود تو اتاقم میگه کشتیش؟

پَــــ نَ پَـــــ اومدم بِزنم، نتونستم ، خونِ من تو رگهاش جریان داشت!

،یهو گفت بابا ...!! بعدشم نشَستیم دوتایی تا صبح گریه کردیم ، گوشه اتاق

*=============================*

رفتم جلسه ثبت نام 1ساعت وایسادم.یارو اومده میگه میخوای ثبت نام کنی؟

پـَـــ نَ پـَـــ اومدم حالتو احوالتو سفید رویتو سیه مویتو ببینم بروم..

*=============================*

هفته پیش مریض شدم، رفتم آمپول بزنم ...

 آمپولارو دادم به پرستاره ...میگه آمپول بزنم؟

 پَ نه پَ توش آب پر کن تفنگ بازی کنیم!

*=============================*

عکس نیمه ی راست صورتم رو گذاشتم فیس بوک اومده میگه :

عکس نصفه گذاشتی رو پروفایلت ؟ میگم : پـَ نه پـَ توی

حراج بودم 50 در 100 تخفیف بهم خورده این شکلی شدم

*=============================*

به یارو راننده میگم: آقا اگه میشه یکم سریعتر. الان هواپیما میپره

میگه: بسلامتی مسافرین؟

 ... پــ نه پـــ... فندک هواپیما دیشب دستم جامونده، میرم بدم به رانندش!

*=============================*

رفتم داروخانه میگم، میگم باند دارید؟ میگه باند پانسمان؟ پَ نه پَ باند

فرودگاه!می خوام فرود بیام

*=============================*

تو دستشویی به خواهرم میگم آفتابه رو میدی؟ میگه میخوای

خودتو بشوری؟ پ نه پ میخوام آبش کنم بذارم تو یخچال.

*=============================*

رفتیم بلیت کانادا بگیریم زنه میگه سیاحتیه؟

 میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ زیارتیه میخوام برم امامزاده سید ریچارد

*=============================*

 رفتیم سر خاک یکی از فامیلامون ساکت نشستیم پسر خاله ام

میگه ساکتی!!! پــــ نه پـــــــ بلند شم برات سیا نرمه نرمه رو بخونم

*=============================*

با کمر دولا رفتم داروخانه عصا بگیرم میگه عصا برای کمر دردت میخوای ؟

پ نه پ حضرت موسی کلاسای تبدیل اژدها گذاشته دارم میرم اونجا

*=============================*

تو جاده بنزین تمام کردیم وایسادیم کنار جاده 4 لیتری تکون میدیم !

طرف اومده میگه بنزین تمام کردین ؟

 میگیم:پـَـَـ نــه پـَـَــــ میگیم هورا ! ما هم از این دبـــّه ها داریم

*=============================*

آژانس گرفتم واسه میرداماد بعد 15دقیقه یارو امده رفتم

سواره ماشین شدم یارو میگه میرداماد تشریف می برید:

میگم پـَـَـ نَ پـَـَــــ امدم یه دوری بزنی ببینم دست فرمونت چه طوره!!!

*=============================*

به مامانم میگم شام چی داریم ؟

 میگه گشنته ؟

 پــَـ نه پــَـ بیست سوالیه ! تو جیب جا میشه ؟!

دم سحر رفتم سر میز نشتم میگه تو هم سحری میخوری؟

روزه میگیری؟ پـَـَـ نَ پـَـَــــ اومدم مطمئن شم بقیه میخورن یا نه!

*=============================*

صبح واسه سحر بیدار شدیم میریم تو آشپزخونه مامانمون میگه

بیداری پـَـَـ نَ پـَـَــــ دارم تو خواب راه میرم گفتم برم آشپزخونه ترافیکش کمتره

*=============================*

رو والم عکس گذاشتم به یه درخت تکیه دادم دارم به آسمون نگاه می کنم .

 دوستم نوشته آخی تیریپ هنری برداشتی ؟

 می گم پ نه پ دارم کفتر هوا می کنم

*=============================*

میگم یه دوغ بدین !

 میگه گازدار باشه ؟

 پــَـ نه پــَـ آب و برق و تلفن داشته باشه ، گازش مهم نی !

*=============================*

توی یه عکس منو داداشم هستیم بعد یکی میپرسه تو سمت

راستی هستی،میگم نه بعد میگه سمت چپی،میگم

پ نه پ اونی که داره عکس میگیره منم

*=============================*

 حضرت آدم بیرون بوده،می خواد بیاد تو در میزنه حوا میگه

کیه؟آدم میگه منم،حوا میگه ااا تویی،آدم میگه پ نه پ زنگ زده

بودی غذا سفارش داده بودی آوردن!به غیر از من و تو که کسی تو دنیا نیست...

*=============================*

از دستشویی اومدم بیرون، همکارم منتظر وایستاده منو دیده

میگه، تو بودی تو دستشویی؟ میگم پـَـَـ نَ پـَـَــــ سه نفر دیگه

هم هست، من اول شدم !

*=============================*

دارم رو تردمیل عینه خر میدووم یارو مبگه اینجوری میدویی

لاغر کنی؟؟میگم پـَــ نَ پـَـــ دارم واسه نقش آفرینی تو سری

جدید میگ میگ آماده میشم...!!

*=============================*

با رفیقم رفتیم پیک نیک ... بهش چاقو دادم در کنسروو باز کنه.

میگه: با چاقو بازش کنم؟!

 پـَـَـ نــه پـَـَــــ راست کلیک کن روش اوپن ویت بزن با مدیا پلیر بازش کن

*=============================*

از تو حموم به مامانم می گم یه صابون بده میگه: مگه صابون نیست؟

میگم پـَـَـ نَ پـَـَــــ تعدادمون زیاده میترسم یه وقت کم بیاد!!!!

*=============================*

رفتیم رستوران ... میگم ۲ تا جوجه لطفا، میگه جوجه کباب؟

پَ نه پَ ازین جوجه رنگیا ... یه قرمز بدین یه سبز

*=============================*

به طرف زنگ زدم می گم ریسیور چی داری؟

 میگه می خوای بخری؟

 گفتم پَـ نه پَـ می خوام بدونم اگه داری لو بدم بیان بگیرنت ...

*=============================*

سر کلاس نشستم به ديوار خيره شدم!

 معلمه ميگه : اوووي!! تو کلاسي؟؟

 پ نه پ لطفأ پس از شنيدن صداي بوق پيغام بگذاريد

*=============================*

داشتم با از پادگان میومدم یکی از آشنا ها رسیده میگه ااا

سربازی؟ گفتم پ نه پ بی بیه خشتم!!!!!!!!!!!!!!

*=============================*

یارو برگشت بهم گفت تو فیسبوک اسمو فامیل خودتو دادی ؟؟

پ نه پ اسمِ پدر بزرگ پدر بزرگ پدر پسر شجاع رو نوشتم کسی

***** شک نکنه.

*=============================*

به دختره میگم شمارتو بده! میگه واسه دوستی میخوای؟

 پ نه پ!! میخوام واسه سحر بیدارت کنم یهو خواب نمونی

*=============================*

تو اخبار پلیسه اومده میگه :

 یه برنامه ی مختلطی با حضور یه سری دختر و پسر تو یه پارک

در تهران برگذار شده، که اغلب حجابشون ناقص بوده و

کارهاشون هم منافی عفت ،(همون آب بازی و اینا..)

ما از همین جا قول میدیم با این هنجارشکنان به شدت برخورد کنیم.

  پـــ نه پـــــ فک می کردیم با این فضای باز اجتماعی که واسه

مردم ساختین قراره یه کامیون تفنگ آپپاش بیارین اونجا بین

بچه ها تقصیم کنین کسی بی اسلحه نمونه، آخرشم کیک و

ساندیس بدین بچه ها جیگرشون حال بیاد...

*=============================*

زنگ زدم موبایلش میگه " 

لطفا منتظر بمانید,مشترک مورد نظر در حال

انجام مکالمه دیگری میباشد"

 بعد سه ساعت اومده اینور خط میگه : اِ اِ اِ..پشتِ خط بودی؟؟؟؟

پـَـَـ نــه پـَـَـــ با همت و باکری خط مقدم بودم,,,

چه روزایی بود...هنوزم یادم میفته اشک میاد توچشام..

*=============================*

با دوستم رازِ بقا میدیدیم بهم میگه:شیرایِ نَر

همشون صورتاشون مو داره !!!

 گفتم: پـَـَـ نــه پـَـَــــ فقط اونائی که عضو پایگاه مقاومت

بسیج جنگلن اینطورین




تاریخ: چهار شنبه 27 مهر 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی


داستاني که در زير نقل مي شود، مربوط به دانشجويان ايراني است که دوران سلطنت «احمدشاه قاجار» براي تحصيل به آلمان رفته بودند و آقاي «دکتر جلال گنجي» فرزند مرحوم «سالار معتمد گنجي نيشابوري» براي نگارنده نقل کرد:

چاره اي نداشتيم. همه ايراني ها دور هم جمع شديم و گفتيم ما که سرود ملي نداريم و اگر هم داريم، ما به ياد نداريم. پس چه بايد کرد؟ وقت هم نيست که از نيشابور و از پدرمان بپرسيم. به راستي عزا گرفته بوديم که مشکل را چگونه حل کنيم. يکي از دوستان گفت: اينها که فارسي نمي دانند. چطور است شعر و آهنگي را سر هم بکنيم و بخوانيم و بگوئيم همين سرود ملي ما است. کسي نيست که سرود ملي ما را بداند و اعتراض کند.ما هشت دانشجوي ايراني بوديم که در آلمان در عهد «احمد شاه» تحصيل مي کرديم. روزي رئيس دانشگاه به ما اعلام نمود که همه دانشجويان خارجي بايد از مقابل امپراطور آلمان رژه بروند و سرود ملي کشور خودشان را بخوانند. ما بهانه آوريم که تعدادمان کم است. گفت: اهميت ندارد. از برخي کشورها فقط يک دانشجو در اينجا تحصيل مي کند و همان يک نفر، پرچم کشور خود را حمل خواهد کرد، و سرود ملي خود را خواهد خواند.

اشعار مختلفي که از سعدي و حافظ مي دانستيم، با هم تبادل کرديم اما اين شعرها آهنگين نبود و نمي شد به صورت سرود خواند.

بالاخره من [دکتر گنجي] گفتم: بچه ها، عمو سبزي فروش را همه بلديد؟ گفتند: آري.



ادامه مطلب...
تاریخ: دو شنبه 25 مهر 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی

يك گنجيشك آباداني داشته واسه خودش پرواز ميكرده، يهو از دور يك عقاب ميبينه. ميره جلو، بالهاشو باز ميكنه، ميگه: هو ولك! بالها رو حال مي‌كني؟! عقابه ميگه: برو عموجون، حال و حوصله ندارم. گنجيشكه ميگه: نه جون ولك، نيگاه كن هيبت بال رو، رنگ پر رو، حال ميكني؟! عقابه ميگه: برو بچه به بازيت برس ، من بهت اشاره كنم همه پرهات ميريزه. گنجيشكه از رو نميره، ميگه: ههه! ولك پرهاي من بريزه؟! نظاره كن قطر بال رو... صفا كن! عقابه شاكي ميشه، يك تلنگر ميزنه به گنجيشكه، همه پرهاش ميريزه تعادلشو از دست ميده سقوط ميكنه.

همونجور كه داشته لخت مادرزاد ميافتاده پايين، داد ميزنه: هوو ولك!... حال ميكني هيكل رو




تاریخ: یک شنبه 24 مهر 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی

تخم مرغ دانه ای ۳۰۰ تومان

 

نیمرو را به خاطر بسپار !

دانشجو مُردنیست

.

.

.

ممنون- خوبم- شما چطوری؟ چه عجب یادی از ما کردی؟ (طرح شرمنده سازی دوستان)

.

.

.

بعد از٣برابر شدن قيمت نان وآب،

حوزه علميه قم فتواداد:

1:نظافت هيج ربطي به ايمان ندارد،

2:رمضان به٦ماه افزايش يافت،

3:مهمان دشمن خداست!

.

.

.

از یه کچل می پرسن اسم شامپوت چیه؟می گه من از شیشه پاک کن استفاده می کنم!!!

.

.

.

سلام سارا جون.دلم برات تنگ شده،من فردا میام دانشگاه ببینمت.بیادتم عزیزم...وقتی  میبینی  اس ام اس مال تو نیست مرض داری تا آخر میخونیش؟؟



ادامه مطلب...
تاریخ: شنبه 23 مهر 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی

بعد از افطاری ،همین یکشنبه شب
رفته بودم منزل مشتی رجب

در حدود هشت یا نه هفته بود

همسرش از دار دنیا رفته بود

تسلیت گفتم که غمخواری کنم

این مصیبت دیده را یاری کنم
رفت و ظرفی میوه آورد آن عزیز
با ادب بگذاشت آن را روی میز

در همین هنگام آمد خا له اش

خاله ی هشتاد یا صد ساله اش

او زبان بر حرف و بر صحبت گشود

من حواسم پیش ظرف میوه بود

در میان حرف او گفتم چنین

آفرین ، به به ،هلو یعنی همین

ناگهان آن پیرزن از جا پرید

از ته دل جیغ ناجوری کشید

داد زد الاف بودن تا به کی

هی به فکر داف بودن تا به کی

یک کم آدم باش این هیزی بس است

داستان گربه و دیزی بس است

مردکِ کم جنبه ی بی چشم و رو

تو غلط کردی به من گفتی هلو




تاریخ: پنج شنبه 21 مهر 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی

گویند که در ازمنه ای نه چندان قدیم روزی پسری به خانه آمد و به مادر گفت: ای مادر عزیزتر از جون ! مرا دریاب که الان در حال حضرم . پس مادر آنچنان که رسم مادران است به سینه بکوفت که چه شده ای گل پسرکم ! پسر نگاهی به مادر بکرد و گفت که اگر چه حیا دارم ولی به تو بگویم که امروز در محله مان چشمم برای اولین بار به این دختر همسایه خورد و نگاه همان و عشق همان ! پس اینک از تو مادر بزرگوار خواهم که به خانه آنها روی و او را به نکاح (عقد )من در آری که دیگر تاب دوری او را بیش از این درمن نیست !!! مادر نگاهی از سر دلسوزی به پسر بیانداخت و گفت : دلبرکم من حرفی ندارم و بسی خوشحالم که تو از همان ابتدای راه به جای الاف شدن در خیابان و ولنگاری راه حیا در پیش گرفتی و ازدواج کردن اما بهتر است که لختی درنگ نمایی که اینگونه عاشق شدن ناگهانی را رسم ازدواج نشاید و اگر هم بشاید دیری نپاید! پس پسر نگاهی زجمورانه به مادر بیانداخت و گفت مادرجان یا حال برو یا دیگر زن نخواهم که این ماه تابان ازدست من برود و عشق او وجودم را بسوزاند .
پس مادر که پسر خود را دوست همی داشت به سرعت چارقد خویش به سر کرد و به خانه همسایه رفت .



ادامه مطلب...
تاریخ: پنج شنبه 21 مهر 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی

دارم فیلم جنگی می بینم خانومه و آقاهه می خوان همدیگه رو با شمشیر بکشن دوستم می گه می خوان همدیگر رو بکشن؟ می گم پـَـــ نــه پـَـــ می خوان همدیگرو ماچ کنن جلو جمع زشته دارن از طریق شمشیر این کارو می کنن!

میگه چرا هی میری و میای؟ کار داری؟ میگم پـَـــ نــه پـَـــ مرض دارم مخوام تو رو اذیت کنم

دارم فیلم جنگی می بینم خانومه و آقاهه می خوان همدیگه رو با شمشیر بکشن دوستم می گه می خوان همدیگر رو بکشن؟ می گم پـَـــ نــه پـَـــ می خوان همدیگرو ماچ کنن جلو جمع زشته دارن از طریق شمشیر این کارو می کنن!

گوسفند خریدم طرف میگه میخوایی قربونی کنی میگم پـَـــ نــه پـَـــ خدا بخواد میخوام باهاش ازدواج کنم

سر کلاس به رفیقم میگم خودکار داری میگه پـَـــ نــه پـَـــ با قلم و چکش دارم حکاکی میکنم رو میز

با دوستم رفتم کنار دریا دارم صدف جمع میکنم می گه داری صدف جمع می کنی؟ می گم پـَـــ نــه پـَـــ دارم برمی دارم یهو دیدی اینجا بارون اومد بذارم رو سرم!

با دوستم رفتم کنار دریا دارم صدف جمع میکنم می گه داری صدف جمع می کنی؟ می گم پـَـــ نــه پـَـــ دارم برمی دارم یهو دیدی اینجا بارون اومد بذارم رو سرم!

.اومدم در یخچالو باز میکنم دنبال غذا مامانم میگه گشنته؟ پـَـــ نــه پـَـــ کنجکاو شدم ببینم کی هی چراغ این تو رو خاموش روشن میکن

.اومدم در یخچالو باز میکنم دنبال غذا مامانم میگه گشنته؟ پـَـــ نــه پـَـــ کنجکاو شدم ببینم کی هی چراغ این تو رو خاموش روشن میکن



ادامه مطلب...
تاریخ: چهار شنبه 20 مهر 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی

نام وبلاگ : گوسفندانه
نویسنده : گوسفند سیاه
تعداد بازدید کننده : ۲۵۸۹۱۵۴۶۵

لینکها : گوسفندهای آغول غرب ، گوسفند زندانی ، گوسفندبانو ، داستانهای گوسفندی ، گوسفند در گذر گاه تاریخ ، انفرادی گوسفندی ، صدای آزادی گوسفند ، اعترافات گوسفندی ….

یکشنبه دوم آبان هزار سیصدو هشتادو سه
امروز بعد از یک ماه که تلفن آغلمان قطع بود ، و نتوانستم وبلا گم را به روز کنم با لا خره به یک کافی نت رفتم و وبلا گم رابه روز کردم. از تمام گوسفند هایی که در این مدت برایم کامنت گذا شتند سپاس گذارم. البته درس های این تر ممان زیاد شده و من بیشتر وقتم را در آغل دانشگاه به سر می برم.

کامنت ها:
گوسفند ناز: خیلی خوشحالم که دوباره می نویسی.
گوسفند دانا:چه عجب، دو خطی نوشتی!
گوسفند بزرگ: سلام . وبلاگ قشنگی داری !اگر مایل باشی با هم تبادل لینک کنیم!



ادامه مطلب...
تاریخ: شنبه 16 مهر 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 21
بازدید ماه : 262
بازدید کل : 200808
تعداد مطالب : 134
تعداد نظرات : 99
تعداد آنلاین : 1

javahermarket