نقل است که ناصرالدین شاه وقتی به اولین سفر اروپایی خود رفت در کاخ ورسای و توسط پادشاه فرانسه- یکی از همین لویی هایی که امروز تبدیل به میز و صندلی شده اند- از او پذیرایی شد، بعد از مراسم شام، اعلیحضرت سلطان صاحب قران به قضای حاجتش نیاز اوفتاد و با راهنمایی یکی از نوکرها به سمت یکی از توالتهای کاخ ورسای هدایت شد.
سلطان صاحبقران بعد از ورود به دستشویی هرچه جستجو کرد چیزی شبیه به “موال” های سنتی خودمان پیدا نکرد و در عوض کاسهای دید بزرگ که معلوم نبود به چه کار میآید، غرورش اجازه نمیداد که از نوکر فرانسوی بپرسد که چه بکند پس از هوش خود استفاده کرد و دستمال مبارکش را بر زمین پهن کرد و همان جا...!
حاجت که برآورده شد سلطان مانده بود و دستمالی متعفن؛ این بار با فراغ خاطر نگاهی به اطراف انداخت و پنجرهای دید گشوده بر بالای دیوار و نزدیک به سقف که در دسترس نبود پس چهار گوشهی دستمال را با محتویات ملوکانهاش گره زد و سر گره را در دست گرفت و بعد از این که چند بار آن را دور سر گرداند، تا سرعت و شتاب لازم را پیدا کند، به سوی پنجرهی گشوده پرتاب کرد تا مدرک جرم را از صحنهی جنایت دور کرده باشد.
گویا نشانه گیری ملوکانه خوب نبوده چون دستمال بعد از اصابت به دیوار باز میشود و محتویات آن به در و دیوار و سقف میپاشد. وضع از اول هم دشوارتر میشود. سلطان، بالاجبار، غرور را زیر پا میگذارد، از دستشویی بیرون میرود و به نوکری که آن پشت در انتظار بود کیسه ای پول طلا نشان میدهد و میگوید این را به تو میدهم اگر این کثافت کاری که کرده ام رفع و رجوع کنی.
میگویند نوکر فرانسوی در جواب ایشان تعظیم میکند و میگوید من دو برابر این سکهها به اعیلحضرت پادشاه تقدیم خواهم کرد اگر بگویند با چه ترفندی توانسته اند روی سقف خرابکاری کنند!!
چندی پیش دوستم تعریف می کرد که برادرزاه ی دبستانی اش هیجان زده از مدرسه به خانه میآید و می گوید که سر صف اعلام کردند که هر کس که بهترین تحقیق راجع به زندگی عمه ي عطار بکند و تا پایان هفته به مدرسه بدهد جایزه تعلق می گیرد.
همه خانواده به اصرار برادرزاده به تکاپو افتادند تا راجع به عمه ي عطار تحقیق کنند اما دریغ از یک خط که در مورد خانواده پدری عطار در کتابها نوشته شده باشد و معلوم نبود آیا عطار عمه هم داشته است یا نه؟ به هر کسی که دستی در ادبیات داشت رو انداختند و همه متعجب بودند که این دیگر چه جور مسابقه ای است؟ باز اگر راجع به خود عطار بود یک حرفی اما عمه عطار؟!
خلاصه آخر هفته مادر بچه تصمیم می گیرد به مدرسه برود و با مسئولین آن صحبت کند که این چه بساطی است که راه انداخته اند و تحقیق محال از بچه ها خواسته اند. فکر می کنید چه جوابی به وی داده اند؟
مدیر مدرسه پاسخ می دهد: که اصلا موضوع این مسابقه تحقیق در مورد زندگی "عمه ي عطار" نبوده بلکه تحقیق در مورد زندگی "ائمه اطهار" بوده
هدفهاي آموزشي: کلاسهاي آمادگي دايم براي مردان تا عضوي از بدنشان به نام مغز را فعال کنند، عضوي که آنان منکر وجود آن هستند.
برنامه: 4 واحد اجباري
واحد 1 : کلاسهاي اجباري
1. بياموزيم چگونه بدون مادرمان زندگي کنيم.(2000 ساعت)
2. زن من مادر من نيست.( 350 ساعت)
3. تمام درآمدم را به زنم مي دهم.(550 ساعت)
4. مي فهمم که فوتبال ورزش نيست و رونالدو يک ابله است.(500 ساعت)
5. زن من پرستار من نيست.
6. زن من کلفَت من نيست.
واحد 2 : زندگي مشترک
1. بچه دار شدن بدون احساس حسادت.(50 ساعت)
2. من ديگر به دوره هاي دوستانه ي زنم دوره ي احمقها نمي گويم.( 500 ساعت)
3. ترک اعتياد به بازي کردن با کنترل از راه دور تلويزيون.( 550 ساعت)
4. من ديگر سر پا ادرار نمي کنم. من پيشرفت کردم و تکبر را کنار گذاشتم....( تمرين عملي همراه با نوار وي ديو 100 ساعت)
5. من ديگر دوش استخر را با دوش حمام اشتباه نمي گيرم.
6. چگونگي انتقال لباسهاي کثيف به سبدشان بدون پخش و پلا کردن آنها.
( 500 ساعت)
7. چگونگي بهبود يافتن از سرماخوردگي بدون از دست دادن اميد به زندگي.
( 200 ساعت)
8. چگونگي به تنهايي لباس پوشيدن،به تنهايي لباس انتخاب کردن و دانستن محل کمد لباسها.
روزی رییس یک شرکت بزرگ به دلیل یک مشکل اساسی در رابطه با یکی از کامپیوترهای اصلی مجبور شد با منزل یکی از کارمندانش تماس بگیرد. بنابراین، شماره منزل او را گرفت.
کودکی به تلفن جواب داد و نجوا کنان گفت: «سلام»
رییس پرسید: «بابا خونس؟»
صدای کوچک نجواکنان گفت: «بله»
ـ می تونم با او صحبت کنم؟
کودکی خیلی آهسته گفت: «نه»
رییس که خیلی متعجب شده بود و می خواست هر چه سریع تر با یک بزرگسال صحبت کند، گفت: «مامانت اونجاس؟»
ـ بله
ـ می تونم با او صحبت کنم؟
دوباره صدای کوچک گفت: «نهفقط یک خواننده زن ایرانی، این نبوغ رو داره که با لباس شب بتونه تو کوه و کمر آواز بخونه
فقط یک پسر ایرانیه که بعد از ازدواجش تازه بیاد دوران شیرخوارگیش میوفته و به مادرش وابسته میشه
فقط یک فروشنده ایرانیه که اگه وارد فروشگاه بشی و مثلا یک پیراهن را ازش بخوای بیاره تا پرو کنی میگه "اگه میخری بیارمش"
فقط در ایرانه که بعد از یک تصادف ساده ممکنه قتل اتفاق بیوفته
فقط خانمهای ایرانی هستند که دچار عارضه پوستی هستند و رنگ پوست صورت با گردنشون 6 درجه فرق میکنه
فقط در ایرانه که داشتن زن با 7،8 تا دوست دختر امری اجتناب ناپذیره فقط در عروسی ایرانیه که تعداد بچه ها از تمام میهمان ها و خدمه بیشتره
فقط یک مرد ایرانیه که مامانش رو بیشتر از زنش دوست داره
فقط در رستوران ایرانیه که تو بجای معاشرت با کسایی که باهاشون اومدی، بر و بر میز روبروت رو نگاه میکنی
فقط یک خانم ایرانیه که توی /س/و/پ/ر/ مارکت، سلمونی، مهمونی، صف مرغ و تخم مرغ، کفش پاشنه 25 سانتی میپوشه
فقط در ایرانه که توی مهمونی، آدمها بجای معاشرت کردن و شاد بودن فقط به دنبال ایراد گرفتن و سوژه کردن هستند!
فقط در ایرانه که تا یه مهمون خارجی میاد سریع دور و برش جمع می شن و می پرسن اجاره خونه اون ور آب چقدره؟
فقط یک پدر بیچاره ایرانیه که مجبوره خرج بچه هاشو تا زنده است بده بعد هم بگن بیچاره سنی نداشت سکته کرد!
فقط در ایرانه که ابروی دختراش 6 خط بالاتره
فقط در ایران بعد از طلاق، زنه فاسد بوده و مرده دیوانه!
رضا شاه با لحني شوخ و برای آنکه از او حرف بکشد، به سرباز گفت: ناکس! معلومه کمی دمی به خُمره زدی؟
سرباز با افتخار گفت: برو بالا... یعنی بیشتر
رضا شاه: يه ليوان زدی؟
سرباز: برو بالا
رضا شاه: یه چتول زدی؟
سرباز: برو بالا
رضا شاه: يه بطر زدی؟
سرباز: بزن قدّش
بعد رضا شاه میگه: حالا ميدونی من کیم؟
سرباز کمي جا میخورد و میپرسد که: نکند که گروهبانی؟
رضا شاه: برو بالا
سرباز: افسری؟
رضا شاه: برو بالا
سرباز: تيمسار؟
رضا شاه: برو بالا
سرباز: سردار سپه؟
رضا شاه: بزن قدّش
همینکه رضا شاه به او دست میدهد، لرزش دستان سرباز را احساس میکند. از او میپرسد: چیه؟ ترسیدي؟
سرباز: برو بالا
رضا شاه: لرزیدی؟
سرباز: برو بالا
رضا شاه: ريدي؟
سرباز: بزن قدّش
به بلال حبشی میگن:
تو اسم واقعیت بلال حبشیه؟
میگه: پ ن پ ذرت مکزیکیه!!!!!!
فرهاد و هوشنگ هر دو بیمار یک آسایشگاه روانى بودند. یکروز همینطور که در کنار استخر قدم مى زدند فرهاد ناگهان خود را به قسمت عمیق استخر انداخت و به زیر آب فرورفت.هوشنگ فوراً به داخل استخر پرید و خود را در کف استخر به فرهاد رساند و او را از آب بیرون کشید.
وقتى دکتر آسایشگاه از این اقدام قهرمانانه هوشنگ آگاه شد، تصمیم گرفت که او را از آسایشگاه مرخص کند.
هوشنگ را صدا زد و به او گفت: من یک خبر خوب و یک خبر بد برایت دارم. خبر خوب این است که مى توانى از آسایشگاه بیرون بروى، زیرا با پریدن در استخر و نجات دادن جان یک بیمار دیگر، قابلیت عقلانى خود را براى واکنش نشان دادن به بحرانها نشان دادى و من به این نتیجه رسیدم که این عمل تو نشانه وجود اراده و تصمیم در توست. و اما خبر این که بیمارى که تو از غرق شدن نجاتش دادى بلافاصله بعد از این که از استخر بیرون آمد خود را با کمر بند حولة حمامش دار زده است و متاسفانه وقتى که ما خبر شدیم او مرده بود.
هوشنگ که به دقت به صحبتهاى دکتر گوش مى کرد گفت: او خودش را دار نزد. من آویزونش کردم تا خشک بشه...
..................... حالا من کى مى تونم برم خونهمون ؟
يارو نشسته بوده پشت بنز آخرين سيستم، داشته صد و هشتاد تا تو اتوبان ميرفته، يهو ميبينه يك موتور گازي ازش جلو زد! خيلي شاكي ميشه، پا رو ميگذاره رو گاز، با سرعت دويست از بغل موتوره رد ميشه. يك مدت واسه خودش خوش و خرم ميره، يهو ميبينه متور گازيه غيييييژ ازش جلو زد! ديگه پاك قاط ميزنه، پا رو تا ته ميگذاره رو گاز، با دويست و چهل تا از موتوره جلو ميزنه. همينجور داشته با آخرين سرعت ميرفته، يهو ميبينه، موتور گازيه مثل تير از بغلش رد شد!! طرف كم مياره، راهنما ميزنه كنار به موتوريه هم علامت ميده بزنه كنار. خلاصه دوتايي واميستن كنار اتوبان، يارو پياده ميشه، ميره جلو موتوريه، ميگه: آقا من مخلصتم، فقط بگو چطور با اين موتور گازي كل مارو خوابوندي؟! موتوريه با رنگ پريده، نفس زنان ميگه: والله ... داداش.... خدا پدرت رو بيامرزه واستادي... آخه ... كش شلوارم گير كرده به آينه بغلت
1_وقتي بعد از يك روز شلوغ براتون غذا درست كرد و با تمام خستگي كنارتون نشست بهش بگيد:ممنون عزيزم ، خوب شده ، ولي كاش قبل از درست كردنش به مامانم زنگ ميزدي و طرز تهيه اين غذا رو ازش ميپرسيدي ...
2_وقتي در جمع فاميل خودتون هستيد شكم بزرگ پدرزنتون رو سوژه خنده همه قرار بدهيد.
3_از صبح كتوني پا كنيد و تا شب هم از پاتون در نياريد تا جورابتون بوي گربه مرده بگيرد و بعد با همان جورابها بريد توي رختخواب.
4-به صورتش نگاه كنيد و باحالتي متاثر بگيد:عزيزم چقدر پير شدي..
5-وقتي تخمه ميخوريد پوستهاي تخمه را هر جاي بريزيد غير از بشقاب جلوي دستتون.
6-هميشه آب را با بطري سر بكشيد.
7-وقتي زنتون حواسش كاملا به شماست وانمود كنيد زنتون رو نديديد و يواشكي به بچه هايتون بگيد:دوست داريد براتون يك مامان خوشگل بيارم!!.
8_وقتي با تلفن صحبت ميكنيد به محض ورود همسرتون با دستپاچگي بگيد :باشه ، من بعدا بهت زنگ ميزنم ..و سريع گوشي رو قطع كنيد..
9_هميشه از گيرايي چشمهاي دختر خاله ترشيده اتون تعريف كنيد..
10_خاطرات شيرين دوران مجردي خودتون رو با دوست دخترهاي داشته و نداشته خودتون براش تعريف كنيد..
11-وقتي با اون تو رستوران هستيد با صداي بلند باد گلو بزنيد..
12-او را با اسمهاي مختلف مثل :سميرا ،مريم ، پريسا، آتنا، شيوا... صدا كنيد و بعد بگيد ببخشيد عزيزم اين روزها حواسم زياد جمع نيست ..
13_سعي كنيد يك چادر مسافرتي خوب يا ماشين راحت بخريد كه شبهاي كه قرار است بيرون از خونه بخوابيد ، زياد سختي نكشيد..
دوستان عزیز این مطلب جهت نشاندن خنده بر روی لبان شما میباشد و هیچ قصد و غرضی درکار نیست...امیدوارم ناراحت نشوید
1-در شهر خرم آباد از استان لرستان:شرايط عبارتند از:
*داشتن باشگاه بدنسازي
*داشتن حداقل يك مقام نائب قهرماني در مسابقات قويترين مردان ايران
*داشتن عكس يادگاري و امضا از فرامرز خود نگار و محراب فاطمي
*بازگرداندن كمك هاي مردمي مفقود شده در زلزله بم به مسئولان ذيربط!!!
*نكته:در صورتي كه عضلات شكم شش طبقه باشند امتياز ويژه محسوب خواهد شد!(5 امتياز)
2-شهر تبريز از استان آذربايجان غربي.شرايط عبارتند از:
*تلفظ حرف ق
*اداي كلمات قلقلك و قوز بالاي قوز بدون كوچكترين اشتباه!
*دانستن جواب مسئله 2X2 از لحاظ مختلف
*بلد بودن جك هاي متعدد درباره بچه هاي تهران
*داشتن مدال لياقت و شجاعت از اداره فرهنگ و هنر تبريز جهت بستن بمب به كمر و منفجر كردن كاميون حامل جك هاي صادراتي تبريز به استان هاي همجوار.
3-شهر زاهدان از استان سيستان و بلوچستان.شرايط عبارتند از:
*توانايي قورت دادن سه كيلو ترياك
*توانايي عبور 20 كيلو محموله مواد مخدر از جلوي مأموران مرزباني
*داشتن مزرعه خشخاش
*آشنايي ديرينه با عبدالقمر خان قاچاقچي پاكستاني
*داراي رفت و آمد خانوادگي با جمشيد هاشم پور!
(جمله ي عاشقانه : خداوند همه ي جوانان را به راه راست هدايت كند )
ـ عشق از ديد يك رياضيدان : عشق يعني دوست داشتن بدون فرمول
[b](جمله ي عاشقانه: آه عزيزم به اندازه ي سطح زير منحني دوست دارم)
ـ عشق از ديد بقال سر كوچه : والا دوره ي ما عشق .. نبود ننمون رفت و اين سكينه خانوم رو واسمون گرفت
[b](جمله ي عاشقانه: سكينه شام چي داريم ...)
ـ عشق از ديد اصغر كاردي (در زندان) : مرامتو عشقه ، عشقي
[b]( جمله ي عاشقانه: چاقو خوردتيم لوتي)
ـ عشق از ديد يك دختر دانش آموز كمي بي غم : آه عزيزم كاش الان پيشم بودي، بغلم ميكردي ، سرمو ميزاشتي رو شونه هات
[b]( جمله ي عاشقانه: دوست دارم عزيزم )
ـ عشق از ديد مادر بزرگ : اين حرفهاي بد رو نزن ، راستي اين دختر اقدس خانوم خيلي دختر خانوم و با كمالاتيه ، تازه تحصيل كرده هم هست
[b](جمله ي عاشقانه: بريم خواستگاری)
ـ عشق از ديد ... (خودتون ميفهميد از ديد كي ) : عزيزم تو كه عاشقمي پس چرا هزينه ي عمل كردن دماغمو نميدي ... ، واسه ناهار بريم سورنتو، سالي با دوستش هم قراره بياد ، دوست سالي واسش يه ماتيز خريده ( به قول بعضي ها دوو منگل) تو حتي حاضر نيستي واسه من كه اين همه دوست دارم حتي يه پرايد بخري
[b](جمله ي عاشقانه: عزيزم گوشي سوني ميخوام و ... راستي دوست هم دارم)
ـ عشق از ديد كسي كه باراوله كه عاشق ميشه :عزيزم باور كن حتي يك لحضه بدون تو نميتونم زندگي كنم، تو واسم همه دنيایی
[b]( جمله ي عاشقانه: فدات شم عزيزم خيلي خيلي دوست دارم )
ـ عشق از ديد يك راننده : "راديات عشق من از برايت جوش آمده" ،" باور نداري بر آمپرم بنگر"
[b]( جمله ي عاشقانه: عزيزم دوست دارم... بو بو بوغ )
ـ عشق از ديد كسي كه در عشق شكست خورده : عشق يعني كشك
( جمله ي عاشقانه: برو كشكتو بساب
همین چند هفته پیش بود که یک ایرانی داخل بانک در منهتن نیویورک شد و یک بلیط از دستگاه گرفت. وقتی شمارش از بلندگو اعلام شد بلند شد و پیش کارشناس بانک رفت و گفت که برای مدت دو هفته قصد سفر تجاری به اروپا را داره و به همین دلیل نیاز به یک وام فوری بمبلغ 5000 دلار داره
کارشناس نگاهی به تیپ و لباس موجه مرد کرد و گفت که برای اعطای وام نیاز به قدری وثیقه و گارانتی داره..
و مرد هم سریع دستش را کرد توی جیبش و کلید ماشین فراری جدیدش را که دقیقا جلوی در بانک پارک کرده بود را به کارشناس داد و رئیس بانک هم پس از تطابق مشخصات مالک خودرو بالاخره با وام آقا موافقت کرد آنهم فقط برای دو هفته
کارمند بانک هم سریع کلید ماشین گرانقیمت را گرفت وماشین به پارکینگ بانک در طبقه پائین انتقال داد.
خلاصه مرد بعد از دو هفته همانطور که قرار بود برگشت 5000 دلار + 15.86دلار کارمزد وام رو پرداخت کرد.
کارشناس رو به مرد کرد و از قول رئیس بانک گفت " از اینکه بانک ما رو انتخاب کردید متشکریم" و گفت ما چک کردیم ومعلوم شد که شما یک مولتی میلیونر هستید ولی فقط من یک سوال برام باقی مانده که با این همه ثروت چرا به خودتون زحمت دادین که 5000 دلار از ما وام گرفتید؟
ایرونی یه نگاهی به کارشناس بیچاره کرد و گفت: تو فقط به من بگو کجای نیویورک میتونم ماشین 250.000 دلاری رو برای 2 هفته با اطمینان خاطر و با فقط 15.86 دلار پارک کنم
دوستان این داستان خنده دار و هیجان انگیزه فقط به یه شرط براتون خیلی خیلی جالب میشه
اونم اینه که تا آخرش بخونی.
چشمهایتان را باز میکنید. متوجه میشوید در بیمارستان هستید. پاها و دستهایتان را بررسی میکنید. خوشحال میشوید که بدنتان را گچ نگرفتهاند و سالم هستید.. دکمه زنگ کنار تخت را فشار میدهید. چند ثانیه بعد پرستار وارد اتاق میشود و سلام میکند. به او میگویید، گوشی موبایلتان را میخواهید. از اینکه به خاطر یک تصادف کوچک در بیمارستان بستری شدهاید و از کارهایتان عقب ماندهاید، عصبانی هستید. پرستار، موبایل را میآورد. دکمه آن را میزنید، اما روشن نمی شود. مطمئن میشوید باتریاش شارژ ندارد. دکمه زنگ را فشار میدهید. پرستار میآید.
«ببخشید! من موبایلم شارژ نداره. میشه لطفا یه شارژر براش بیارید»؟
«متاسفم. شارژر این مدل گوشی رو نداریم».
«یعنی بین همکاراتون کسی شارژر فیش کوچک نوکیا نداره»؟
«از ۱۰سال پیش، دیگه تولید نمی شه . شرکتهای سازنده موبایل برای یک فیش شارژر جدید به توافق رسیدن که در همه گوشیها مشترکه».
«۱۰سال چیه؟ من این گوشی رو هفته پیش خریدم».
«شما گوشیتون رو یک هفته پیش از تصادف خریدین؛ قبل از اینکه به کما برید». «کما»؟!
باورتان نمیشود که در اسفند۱۳۸۷ به کما رفتهاید و تیرماه ۱۴۱۲ به هوش آمدهاید. مطمئن هستید که نه میتوانید به محل کارتان بازگردید و نه خانهای برایتان باقی مانده است. چون قسط آن را هر ماه میپرداختید و بعد از گذشت این همه سال، حتما بوسیله بانک مصادره شده است. از پرستار خواهش میکنید تا زودتر مرخصتان کند.
«از نظر من شما شرایط لازم برای درک حقیقت رو ندارین».
دوستم پریده تو استخر داد میزنه میگه شنا کنم ؟
میگم دِ نـَـه دِ بزار اهنگ تایتانیک بزارم اروم غرق شو.
یکی از رفقا که مدت زیادی نیست که به سمت استادی یکی از دانشگاههای تهران خودمون نائل اومده نقل میکرد که ... :
سر یکی از کلاس هام توی دانشگاه ، یه دختری بود که دو ، سه جلسه اول ،ده دقیقه مونده بود کلاس تموم بشه ، زیپ کوله اش رو میکشید و میگفت :
استاد ! خسته نباشید !!!
البته منم به شیوه همه استاد های دیگه به درس دادن ادامه میدادم و عین خیالم نبود !
یه روز اواخر کلاس زیر چشمی میپاییدمش ! به محض این که دستش رفت سمت کوله ، گفتم :
«بابا جون؟»
«جونم بابا جون؟»
«اين خانمه چرا با مانتو خوابيده؟»
«خب... خب... خب حتما اينجوري راحتتره دخترم.»
«يعني با لباس راحتي سختشه؟»
«آره ديگه، بعضيها با لباس راحتي سختشونه!»
«پس چرا اسمشو گذاشتن لباس راحتي؟»
«.......هيس بابايي، دارم فيلم ميبينم.»
« باباجون، كم آوردي؟!»
«نه عزيزم، من كم بيارم؟ اصلا هر سوالي داري بپرس تا جواب بدم..»
«خب راستشو بگو چرا اين خانمه با مانتو خوابيده بود.»
«چون خانم خوبيه و حجابشو رعايت ميكنه.»
«آهان، پس يعني مامان من خانم بديه؟»
تو فرودگاه..يارو ماموره دلارامو ديده.. ميگه.. با ارز خارجي تشريف مي برين؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ با عرض سلام و خسته نباشيد خدمت شما و همکاراتون ميرم
مردي توي كوپه قطار با يك خانم غريبه
همسفر بوده.شب خانمه ميره
تخت بالايي ميخوابه و مرده تخت
پاييني. نصفه شب خانمه ميگه
سردمه، كاش شما ميتونستي ميرفتي
از مأمور قطار برام پتو ميگرفتي.
مرده ميگه ميخوايي خانم امشب فرض
كنيم زن و شوهر هستيم تا هردومون
گرم شيم؟ خانمه كه همچين بگي نگي
از پيشنهاد بدش نيومده بوده ميگه
باشه حاضرم.
مرده ميگه پس پاشوخودت برو پتو بگير، براي منم يه چايي بيار
زن رو به خدا کرد و گفت: چرا باید دیه ما نصف مردها باشد؟
خداوند مهربانانه فرمود: عزیز من ! اگر با کشتن، تو را از شوهرت بستانند، به او هشت میلیون می رسد، ولی اگر او را بکشند تو صاحب شانزده میلیون می شوی !!!
زن خندید و گفت: خدایا حکمتت را شکر ...
ادبی :
ا – در بیت زیر منظور از ساقیا چیست ؟
« ساقیا آمدن عید مبارک بادت »
الف ) ساقیهایی که در کوچه و بازار می بینیم
ب ) کار و کاسبی ساقیا تو عید توپه توپه
ج ) ساقی کمر باریک
د ) ساق یا مچ ؟؟
۲ – شیرین وفرهاد کجا مردند ؟ چرا ؟
الف ) زیر کوه بیستون ..چون ستون نداشت ریخت رو سرشون
ب ) بین کوه بیستون و باستون…. دلیلشو نمیدونم
ج ) بین بیستون و پیستون و رینگ و لاستیک چخ چخی
د ) به علت خوردن سیگاروکشیدن مش&روب
۳-آرایه های ادبی چه نقشی در ادبیات دارند ؟
الف ) نقش فوق العاده مهمی دارند
ب ) موجب می شود اشعار مودبی داشته باشیم
ج ) نقش حیاتی را ایفا می کنند
د ) نقش بابان را هم ایفا می کنند
۴ – جمع مکسر کلمه دارکوب چیست ؟
الف ) دراکیب
ب ) درکیبا
ج ) دروگبا
د ) گربه
لب دریا یه لیوان چای گرفتم دستم به رفیقم میگم قند داری ؟!؟
میگه واسه چایی میخوای پـَـــ نــه پـَـــ میخوام بندازم تو آب دریا شیرین بشه
*********
پلیس تو جاده ماشینمونو نگه داشته بعد از بابام می پرسه دارید میرید
مسافرت اون میگه پـَـــ نــه پـَـــ اومدیم مردمو تو ترافیک نگاه کنیم بخندیم
*********
بابابزرگ خدابیامرزمو دیشب تو خواب دیدم، گفت تن لش به جای اینکه
یکسره بری بنویسی پـَـــ نــه پـَـــ بشین ۲تا فاتحه
اخلاص برا من بخون
*********
ساعت ۲ نصفه شب دختره با یه آرایش خفن داشت تو یه
خیابون خلوت میپلکید، رفیقم میگه دخترفراریه؟ پـَـــ نــه پـَـــ
خیلیم دختره پاک و نجیبیه، الانم داره میره دعای ابوحمزه ثمالی
*********
بچه داداشمو بردم باغ وحش، کوهان شترو نشون میده میگه عمو کوهانشه؟
پـَـــ نــه پـَـــ همه غمو غصه ها رو ریخته تو دلش، قلمبه شده از
توی کمرش زده بیرون
*********
از قالی شویی قالی رو با وانت آوردن، یارو وانتیه زل زده بهم نگاه
میکنه میگه بیارمش توی خونه؟ پـَـــ نــه پـَـــ من تا کمر خم میشم بذارش
روم، خودتم سوار شو ببرمت تو کوچه یه دور بگردونمت دلت باز شه
*********
خوابیده بودم بابام اومد بالا سرم گفت خوابیدی گفتم پ ن پ یه
هو بابام زد تو سرم گفت بگیر بخواب این چرت و پرتا برا فیس بوکه
*********
رفتم تست بازیگری بدم طرف میپرسه تازه کاری؟ پـَـــ نــه پـَـــ مارلون
براندو ام گفتم بیام دوباره از اول شروع کنم
*********
موشه تو تله موش گیر کرده رفیقم میگه مرده ؟!؟ پـَـــ نــه پـَـــ موشه
رفته زیرش داره پرس سینه میزنه
*********
سر کلاس به رفیقم میگم خودکار داری میگه پـَـــ نــه پـَـــ با قلم و
چکش دارم حکاکی میکنم رو میز
*********
گوسفند خریدم طرف میگه میخوایی قربونی کنی میگم
پـَـــ نــه پـَـــ خدا بخواد میخوام باهاش ازدواج کنم
*********
رفتم بانک وام بگیرم طرف میگه ضامن داری میگم پـَـــ نــه پـَـــ
بدون ضامن اومدم الان منفجر میشم
*********
یارو مرده دارن تشیع جنازش میکنن گرفتن رو سرشون جنازشو
رفیقم میگه اااا طرف مرده میگم پـَـــ نــه پـَـــ از المپیاد ریاضی
برگشته مردم گرفتن بالاسرشون تشویقش میکنن
*********
رفتم طلا فروشی میگم آقا حلقه دارید میگه حلقه ازدواج میگم
پـَـــ نــه پـَـــ یه حلقه میخوام آتیشش بزنم از وسطش بپرم
*********
مگس اومده تو خونه، رفتم حشره کش آوردم، مامانم می گه می خوای
بکشیش؟ پـَـــ نــه پـَـــ می خوام بزنم زیر بغلش بوی عرق نده!
*********
رفتم گل فروشی، می گم ببخشید، کاکتوس هم دارید؟
می گه واسه دکور می خواین؟ پـَـــ نــه پـَـــ تو خونمون شتر پرورش
می دیم، می خوام یه وقت احساس غربت نکنن، حس کنن خونه خودشونه!
*********
از حموم اومدم بیرون، حوله تنم کردم مادرم می گه حموم بودی؟
پـَـــ نــه پـَـــ تجویز دکتره روزی دو بار قبل از غذا حوله بپوشم!
گفتگویی که واقعا روی فرکانس اضطراری کشتیرانی، روی کانال ۱۰۶ سواحل Finisterra Galicia( میان اسپانیایی ها و آمرییکایی ها ) در ۱۶ اکتبر ۱۹۹۷ ضبط شده است .
دو خلبان نابینا که هردو عینک های تیره به چشم داشتند،
در کنار سایر خدمه پرواز به سمت هواپیماآمدند،در حالی که یکی از آنها عصایی سفید در
دست داشت و دیگری به کمک یک سگ راهنما حرکت می کرد. زمانی که دو خلبان وارد هواپیما شدند، صدای خنده ناگهانی مسافران فضا را پر کرد. اما در کمال تعجب دو خلبان به سمت کابین پرواز رفته و پس از معرفی خود و خدمه پرواز، اعلام مسیر و ساعت فرود هواپیما، از مسافران خواستند کمربندهای خود را ببندند.
در همین حال، زمزمه های توام با ترس و خنده در میان مسافران شروع شده و همه منتظر بودند، یک نفر از راه برسد و اعلام کند این ماجرا فقط یک شوخی یا چیزی شبیه دوربین مخفی بوده است.
اما در کمال تعجب و ترس آنها، هواپیما شروع به حرکت روی باند کرده و کم کم سرعت گرفت.
هر لحظه بر ترس مسافران افزوده می شد چرا که می دیدند هواپیما با سرعت به سوی دریاچه کوچکی که در انتهای باند قرار دارد، می رود.
هواپیما همچنان به مسیر خود ادامه می داد و چرخ های آن به لبه دریاچه رسیده بود که مسافران از ترس شروع به جیغ و فریاد کردند.
اما در این لحظه هواپیما ناگهان از زمین برخاست و سپس همه چیز آرام آرام به حالت عادی بازگشته و آرامش در میان مسافران برقرار شد.
در همین هنگام در کابین خلبان، یکی از خلبانان به دیگری می گوید :
باب، یکی از همین روزا بالاخره مسافرها چند ثانیه دیرتر شروع به جیغ زدن می کنن
و اون وقت کار همه مون تمومه
چطوری به یه پسر بخندیم آموزش عملی و %100 تضمینی
1-وقتی یه پسر خوش تیپ تو خیابون دیدد برید طرفش و از او یه آدرس بپرسید (ادرس همون نزدیکیها بپرسید ) وقتی گفت بگید داری اشتباه آدرس میدی و همون جوری ولش کنید برید
2- توخیابون اگه یه ماشین پسر پشت ماشین شما افتاد و خواست شما رو دست بندازه برید کنارش به راننده بگید بیا کورس تا جایی باهاش کورس بزارید .. بزارید از شما جلو بزنه و رسیدید به چهارا.کوچه.سه راهی.... بپیچید تو چهار راه و ...... هی بخندید
3- یه ماشین پسر واسه دختر بازی جلو پای شما ترمز میزنه جلو ملت با دوستت برید درهای ماشینشو باز کنید و همونجوری باز بزارید و برید
4-تو دانشگاه وقتی یه پسر داره تو کلاس کنفراس میزاره شما هی از ته کلاس ادا براش در بیارید تا نتونه کنفراسش رو تکمیل کنه و هی با دوستانتون بخندید
5-پسر ها معمولا زود خر میشند چنتا حرف خر کننده براشون بزنید و هی چیز ازشون کش برید
6-اگه یه پسر خواست با شما وای وای خدایی نکرده دوست بشه(دوستی سالم) بگید باشه باهاش دوست بشید جلو اون پسره با یه پسر دیگه گرم بگیرید وای چه حالی میشه پسر بیچاره
7-حال فرض میکنیم سوار ماشین پسری میشید نکته: از سوار شدن به ماشین هایی که 2 سرنشین دارند خوداری کنید 2 -همراه خود سلاح های گرم و سرد داشته باشد شوک الکتریکی چاقو- قیچی- لاک پاکن و غیره ... حتملا سه دختر باشید بیشتر هم بودید بهتر به راننده بگید تا شما رو به نزدیکی منزلتان یا مکان های دیگر ببرد و پیاده که شدید سرتون رو مثل . . بندازید وبرید راننده قیافش خیلی جالب میشه(تو راه اصلا رو بحش ندید)
8-وقتی یه پسر خوش تیپ و از این فشنهای عجیب غریب داره از دور به شما نزدیک میشه کنارش که رسیدید بگید خیلی بیریختی وای یه بشکه 200 لیتری آب سرد روی پسر بیچاره ریختید
9-همیشه پسرهای فامیل رو مسخره کنید بگید قیافه ندارند و هی براشون اسم در بیارید
10-تو دانشگاه از یه پسر بخواهید تا برای شما یه تحقیق 100000 صفحه ای براتون بنویسه وقتی در آورد بگید متشکر لازمش ندارم دیر شده بدردم نمیخوره
این اتفاق تاسف بار در محله ی جردن رخ داده
مادر دختر 7 ساله از خانه بیرون میرود برای خریدبعد از 10 دقیقه دختر درب
خانه ی همسایه را میزند پسری 27 ساله به اسمه
کامران در رو باز میکنه با روی خو شی با سارا صحبت میکند سارا میگوید
من تنهام میشه بیایید خانه ی ما
فروردین : یا روز میمیرند یا شب.
اردیبهشت : نه تنها قادر به پرداخت اجاره خانه خود نمی شوند بلکه از صاحبخانه خود پول دستی هم می گیرند.
خرداد : کارت تلفن تغلبی نصیبشان میشود.
تیر : به دلیل سوراخ بودن جیبشان ۲۴۰ تومان از دست میدهند.
مرداد : دچار یک خود درگیری عجیب می شوند.
شهریور : کلید های خانه را گم می کنند.
مهر : به یک مسافرت خارجی می روند البته در خواب.
آبان : چک هایشان برگشت می خورد البته در بیداری.
آذر : لامپ تصویر تلویزیونشان می سوزد.
دی : در حالی که سوار اتوبوس هستند یکی از هم کلاسیهای خود را سوار بر ماکسیما می بینند.
بهمن : همه دنیا روز تولدش را فراموش می کنند.
اسفند : جوهر خودکارشان بر پیراهنشان پس میدهد تا بیش تر از همیشه تابلو شوند
به بابام گفتم سوئيچ ماشينو بده ...... گفت : مي خواي جايي بري ؟ ... گفتم : بله پدر عزيزم
)ستاد مبارزه با فتنه ي پَ نَ پَ - واحد فرزند صالح(
به دوستم گفتم برو بالا نردبون چراغ و ببند گفت بچرخونمش؟ گفتم اگه سختت ميشه تو بگيرش من نردبون و ميچرخونم
)ستاد مبارزه با فتنه ي پَ نَ پَ - واحد مرام(
رفتم خونه سالمندان عيادت پدربزرگم،مسئول اونجا ميپرسه:شمام اومدين عيادت؟ميگم نه خونه سالمندان طلبيده اومديم زيارت
)ستاد مبارزه با فتنه ي پَ نَ پَ - واحد عتبات عاليات(
رفتم ساندويچي، ميگم آقا يه هات داگ با سس مخصوص بدين. ميگه ميل مي كنيد؟ ميگم: بله، دستتون درد نكنه
)گشت مبارزه با فتنه پـَ نه پـَ ، واحد سيار غذاخوري ها و رستوران ها(
ميخوام مسواك بزنم
مامانم مي پرسه ميخواي مسواك بزني؟؟
ميگم بله مامان جون..
ميگه خمير دندونم روش ميزني؟؟
ميگم بله مامان جان..
ميگه خاك تو سرت اين همه موقعيت پ ن پ درست كردم واست استفاده نكردي
منم گفتم پ ن پ خز شده مامان جون
)ستاد مبارزه با فتنه ي پَ نَ پَ - واحد كنترل نفس اماره(
بچه داييم به دنيا اومده. همه خوشحال و اينا. مامان بزرگم برگشته ميگه حالا ميخاين براش اسم بذارين؟ميگم...اگه شما صلاح بدونين
)ستاد مبارزه با فتنه ي پَ نَ پَ – واحد احترام به بزرگتر)
رفتيم پايگاه انتقال خون ميگه شمام اومدين خون بدين؟ گفتم بله اومديم خون بديم. شما هم بفرماييد بساط لودگي تون رو جاي ديگه پهن كنيد. يارو همون جا به گريه افتاد و ابراز پشيموني كرد.
]ستاد مبارزه با فتنه پــَ نــَ پــَ - واحد نهي از منكر[
تو صف بربري نوبتم شده يارو ميگه بربري ميخواي؟ميگم نون باشه بقيش مهم نيس
]ستاد مبارزه با فتنه پــَ نــَ پــَ - واحد فروتني[
از اتاقم اومدم بيرون ،در دستشويي رو باز كردم .مامانم ميگه داري ميري دستشويي؟ميگم نرم؟؟؟
]ستاد مبارزه با فتنه پــَ نــَ پــَ - واحد ترويج فرهنگ مشورت[
ماه رمضوني 6 صبح رفتم سركار، 9 شب برگشتم خونه خسته و كوفته ميپرسم مامان شام چي داريم؟
ميگه گشنته ؟ چند ثانيه سكوت ميكنم، چشامو ميبندم و يه نفس عميق ميكشم . آروم و با طمانينه ميگم : بله گشنمه
]ستاد مبارزه با فتنه پــَ نــَ پــَ - واحد كظم غيظ [
نوزاده تو بغل مامانش گريه ميكرده مامانه ميگه قربونت برم گرسنته؟ بچه هه به اذن خداوند ميگه پَ نَ پَ دارم براي گرسنگان و زلزله زدگان سومالي گريه ميكنم
(واحد نفوذي پ نه پ)
رفتم سوپري گفتم يك نوشابه زرد بديد
فروشنده گفت: منظورتون نوشابه پرتقالي كه نارنجي رنگه؟
گفتم: بله، منظورم همون بود. ببخشيد
)ستاد مبارزه با فتنه پـ نـ پـ واحد فرهنگسازي به جاي حاضر جوابي(
تو اتوبان داشتم لايي ميكشيدم،يه زانتيا اومد گفت داري لايي بازي ميكني؟؟؟ گفتم: پــ نــ پـــ دارم واست عربي ميرقصم!!! گفت: دِ نـَــ دِ كنترل نا محسوس بزن بغل
(ستاد مبارزه با پ نه پ واحد اتوبان
پیرمرد به زنش گفت: حرفای عاشقونه بگیم
بیا یادی از گذشته های دور کنیم
من میرم تو کافه منتظرت و تو بیا سر قرار بشینیم و
......
پیرزن قبول کرد
فردا پیرمرد به کافه رفت دو ساعت از قرار گذشت ولی پیرزن نیومد
وقتی برگشت خونه دید پیرزن تو اتاق نشسته و گریه میکنه
ازش پرسید چرا گریه میکنی؟
...پیرزن اشکاشو پاک کرد و گفت:
بابام نذاشت بیام!!
پریشب تو خیابون میرفتم داشتم با فندکم بازی میکردم، پلیس رد شده میگه اون چیه؟ فندکه؟میگم پـَـَـ نَ پـَـَــــ مشعل المپیکه دارم میبرم لندن!! میگه پـَـَـ نَ پـَـَــــ و زهرمار، سوار شو بریم میگم کلانتری؟ میگه پـَـَـ نَ پـَـَــــ میبریمت لندن با پله و مارادونا هم دوتا عکس بندازی!! رسیدیم پشت در خونه ، كلید نداشتم به داداشم میگم كلیدتو بده، میگه میخواي درو باز كنی؟ میگم پَـــ نَ پـَــــ میخوام بدمش به حسین تهی از معطلی درش بیارم.... *=============================* از فرنود مي پرسن شوشولتو خودت ميشوري ؟ ميگه پَــــ نَ پـَـَـ ميندازم تو ماشين لباسشويي !! میگم پــَ نَ پـــَ قناریه متال میخونه!!!! *=============================* پـَـَـ ... گفت: پـَـَـ نَ پـَـَـ و زهرمار، پـَـَـ نَ پـَـَـ درده بيدرمون، پـَـَـ نَ پـَـَـ كوفت، پـَـَـ نَ پـَـَـ مرض... گفتم: خوب حالا چرا ميزنى؟ گفت: پـَـَـ نَ پـَـَـ ميخاى بشينم باهات درد ودل کنم پَـــ نَ پَــــ ش کنی بذاری فیسبوک! *=============================* رفتم درمونگاه , منشیه میگه : مریض شمایید؟ گفتم پَــــ نَ پَــــ من میکروبم , اومدم خودمو معرفی کن! *=============================* شیرِ؟ میگم:پَــــ نَ پَــــ... گربه اس باباش مرده ریش گذاشته!!!! *=============================* تو اتاق عمل نوزاد تازه به دنیا اومده به دستیار میگم چاقو رو بده میگه میخوای بند نافو ببری؟ پـَـَـ نَ پـَـَــــ میخوام رقص چاقو کنم از مامان بچه شاباش بگیرم!! *=============================* می دم.میگه بچته؟؟؟!! میگم پَــــ نَ پَــــ اینو الان از اینترنت دانلود کردم نسخه آزمایشیه واسه تست تا اصلش بیاد!!! *=============================* به یارو میگم حاجی, بزن تو دنده من هول میدم روشن شه. میگه بزنم 2؟ پَـــ نَ پَـــ بزن 3 فوتبال داره!!!! *=============================* میگم پَـــ نَ پَـــ رفته رو اسکرین سیور لگد بزنی روشن میشه!!!! *=============================* برگشتم خونه.در زدم داداشم در رو باز کرده با تعجب میپرسه : حامد تویی؟!!!نرفتی باشگاه؟ میگم:پَــــ نَ پَــــ حامد رسید من دیلیوریشم... *=============================* پـَــ نَ پـَـــ چسبیده بود کف ماهیتابه کفگیر زدم جدا شد... استخدام اومدین؟ گفتم پـَـَـ نَ پـَـَــــ اومدم بگم اصلا رو من حساب نکنین!!!!! میگم پـَـَـ نَ پـَـَــــ اینجا لندنه، صدای منو از رادیو بی بی سی می شنوی. میگه : در زدم بگم مهمونها اومدن دختراشون هم رفتن تو اتاقت داران با کامپیوترت کار میکنند ، لباس و حوله ات رو هم از پشت در برمیدارم که امشب رو لندن بمونی تا فهم درست جواب دادن رو یاد بگیری!!!! یه خورده برنج آوردم با ترازوی عدالت وزن کنم ! خواهرم میگه مرده الان ؟ پَــــ نَ پَــــ این ترمیناتوره الان خودش رو جمع میکنه دوباره راه میافته میزنه به درو دیوار پرستاره خیلی با ناز اومده میگه درد داری؟ گفتم پَــــ نَ پَـــ هالک شکست ناپذیره داره تغییر شکل میده طبیعیه تو نگران نباش میگه یعنی یکی دیگه بگیرم ؟ میگم پَـــ نَ پَــــ سوختگیش جدی نیست پماد سوختگی بزنی خوب میشه پَــــ نَ پَـــــ اومدم بِزنم، نتونستم ، خونِ من تو رگهاش جریان داشت! ،یهو گفت بابا ...!! بعدشم نشَستیم دوتایی تا صبح گریه کردیم ، گوشه اتاق پـَـــ نَ پـَـــ اومدم حالتو احوالتو سفید رویتو سیه مویتو ببینم بروم.. آمپولارو دادم به پرستاره ...میگه آمپول بزنم؟ پَ نه پَ توش آب پر کن تفنگ بازی کنیم! عکس نصفه گذاشتی رو پروفایلت ؟ میگم : پـَ نه پـَ توی حراج بودم 50 در 100 تخفیف بهم خورده این شکلی شدم میگه: بسلامتی مسافرین؟ ... پــ نه پـــ... فندک هواپیما دیشب دستم جامونده، میرم بدم به رانندش! فرودگاه!می خوام فرود بیام خودتو بشوری؟ پ نه پ میخوام آبش کنم بذارم تو یخچال. *=============================* میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ زیارتیه میخوام برم امامزاده سید ریچارد میگه ساکتی!!! پــــ نه پـــــــ بلند شم برات سیا نرمه نرمه رو بخونم پ نه پ حضرت موسی کلاسای تبدیل اژدها گذاشته دارم میرم اونجا طرف اومده میگه بنزین تمام کردین ؟ میگیم:پـَـَـ نــه پـَـَــــ میگیم هورا ! ما هم از این دبـــّه ها داریم سواره ماشین شدم یارو میگه میرداماد تشریف می برید: میگم پـَـَـ نَ پـَـَــــ امدم یه دوری بزنی ببینم دست فرمونت چه طوره!!! میگه گشنته ؟ پــَـ نه پــَـ بیست سوالیه ! تو جیب جا میشه ؟! روزه میگیری؟ پـَـَـ نَ پـَـَــــ اومدم مطمئن شم بقیه میخورن یا نه! بیداری پـَـَـ نَ پـَـَــــ دارم تو خواب راه میرم گفتم برم آشپزخونه ترافیکش کمتره *=============================* دوستم نوشته آخی تیریپ هنری برداشتی ؟ می گم پ نه پ دارم کفتر هوا می کنم *=============================* میگه گازدار باشه ؟ پــَـ نه پــَـ آب و برق و تلفن داشته باشه ، گازش مهم نی ! راستی هستی،میگم نه بعد میگه سمت چپی،میگم پ نه پ اونی که داره عکس میگیره منم کیه؟آدم میگه منم،حوا میگه ااا تویی،آدم میگه پ نه پ زنگ زده بودی غذا سفارش داده بودی آوردن!به غیر از من و تو که کسی تو دنیا نیست... میگه، تو بودی تو دستشویی؟ میگم پـَـَـ نَ پـَـَــــ سه نفر دیگه هم هست، من اول شدم ! لاغر کنی؟؟میگم پـَــ نَ پـَـــ دارم واسه نقش آفرینی تو سری جدید میگ میگ آماده میشم...!! میگه: با چاقو بازش کنم؟! پـَـَـ نــه پـَـَــــ راست کلیک کن روش اوپن ویت بزن با مدیا پلیر بازش کن میگم پـَـَـ نَ پـَـَــــ تعدادمون زیاده میترسم یه وقت کم بیاد!!!! پَ نه پَ ازین جوجه رنگیا ... یه قرمز بدین یه سبز میگه می خوای بخری؟ گفتم پَـ نه پَـ می خوام بدونم اگه داری لو بدم بیان بگیرنت ... *=============================* معلمه ميگه : اوووي!! تو کلاسي؟؟ پ نه پ لطفأ پس از شنيدن صداي بوق پيغام بگذاريد سربازی؟ گفتم پ نه پ بی بیه خشتم!!!!!!!!!!!!!! *=============================* پ نه پ اسمِ پدر بزرگ پدر بزرگ پدر پسر شجاع رو نوشتم کسی ***** شک نکنه. *=============================* پ نه پ!! میخوام واسه سحر بیدارت کنم یهو خواب نمونی یه برنامه ی مختلطی با حضور یه سری دختر و پسر تو یه پارک در تهران برگذار شده، که اغلب حجابشون ناقص بوده و کارهاشون هم منافی عفت ،(همون آب بازی و اینا..) ما از همین جا قول میدیم با این هنجارشکنان به شدت برخورد کنیم. پـــ نه پـــــ فک می کردیم با این فضای باز اجتماعی که واسه مردم ساختین قراره یه کامیون تفنگ آپپاش بیارین اونجا بین بچه ها تقصیم کنین کسی بی اسلحه نمونه، آخرشم کیک و ساندیس بدین بچه ها جیگرشون حال بیاد... لطفا منتظر بمانید,مشترک مورد نظر در حال انجام مکالمه دیگری میباشد" بعد سه ساعت اومده اینور خط میگه : اِ اِ اِ..پشتِ خط بودی؟؟؟؟ پـَـَـ نــه پـَـَـــ با همت و باکری خط مقدم بودم,,, چه روزایی بود...هنوزم یادم میفته اشک میاد توچشام.. *=============================* همشون صورتاشون مو داره !!! گفتم: پـَـَـ نــه پـَـَــــ فقط اونائی که عضو پایگاه مقاومت بسیج جنگلن اینطورین
*=============================*
*=============================*
2 ساعته از بیرون صدای قار قار میاد...داداشم میگه صدای کلاغه ؟
صبح از خواب بيدار شدم، مامانم ميگه خوب خوابيدى؟ تا اومدم بگم:
با دوستم رفتیم باغ وحش،جلوی قفسِ شیر وایسادیم. دوستم میگه:
بعد از چند ساعت عمل بچم به دنیا اومده با کلی ذوق به بابام نشونش
دوستم تو خونه خوابیده بود داداشم از راه اومده میگه خوابه؟
داشتم میرفتم باشگاه وسط راه یادم اومد یه چیزی رو یادم رفته،
به دوستم میگم فهمیدی مریم جدا شد؟؟؟ میگه از شوهرش؟؟؟؟؟
*=============================*
واسه استخدام رفتم یه شرکتی خانومه میگه :شما برای آگهی
*=============================*
حموم بودم، مامانم می زنه به در میگم بــــــله ؟ می گه حمومی ؟
*=============================*
رفتم دادگستری یارو میپرسه شکایت داشتید؟ گفتم پـَـَـ نَ پـَـَــــ
*=============================*
جلو خواهرم سوسکه رو با دمپایی لهش کردم دل و رودش پخش زمین شده ...
*=============================*
رفیقم رو بردمش اورژانس داره از درد به خودش میپیچه و هی خودشو
*=============================*
رفتم خونه دوستم کامپیوترش خرابه... میگم پاورت سوخته کامل!
*=============================*
میگم دیشب یه پشه اومده بود تو اتاقم میگه کشتیش؟
*=============================*
رفتم جلسه ثبت نام 1ساعت وایسادم.یارو اومده میگه میخوای ثبت نام کنی؟
*=============================*
هفته پیش مریض شدم، رفتم آمپول بزنم ...
*=============================*
عکس نیمه ی راست صورتم رو گذاشتم فیس بوک اومده میگه :
*=============================*
به یارو راننده میگم: آقا اگه میشه یکم سریعتر. الان هواپیما میپره
*=============================*
رفتم داروخانه میگم، میگم باند دارید؟ میگه باند پانسمان؟ پَ نه پَ باند
*=============================*
تو دستشویی به خواهرم میگم آفتابه رو میدی؟ میگه میخوای
رفتیم بلیت کانادا بگیریم زنه میگه سیاحتیه؟
*=============================*
رفتیم سر خاک یکی از فامیلامون ساکت نشستیم پسر خاله ام
*=============================*
با کمر دولا رفتم داروخانه عصا بگیرم میگه عصا برای کمر دردت میخوای ؟
*=============================*
تو جاده بنزین تمام کردیم وایسادیم کنار جاده 4 لیتری تکون میدیم !
*=============================*
آژانس گرفتم واسه میرداماد بعد 15دقیقه یارو امده رفتم
*=============================*
به مامانم میگم شام چی داریم ؟
دم سحر رفتم سر میز نشتم میگه تو هم سحری میخوری؟
*=============================*
صبح واسه سحر بیدار شدیم میریم تو آشپزخونه مامانمون میگه
رو والم عکس گذاشتم به یه درخت تکیه دادم دارم به آسمون نگاه می کنم .
میگم یه دوغ بدین !
*=============================*
توی یه عکس منو داداشم هستیم بعد یکی میپرسه تو سمت
*=============================*
حضرت آدم بیرون بوده،می خواد بیاد تو در میزنه حوا میگه
*=============================*
از دستشویی اومدم بیرون، همکارم منتظر وایستاده منو دیده
*=============================*
دارم رو تردمیل عینه خر میدووم یارو مبگه اینجوری میدویی
*=============================*
با رفیقم رفتیم پیک نیک ... بهش چاقو دادم در کنسروو باز کنه.
*=============================*
از تو حموم به مامانم می گم یه صابون بده میگه: مگه صابون نیست؟
*=============================*
رفتیم رستوران ... میگم ۲ تا جوجه لطفا، میگه جوجه کباب؟
*=============================*
به طرف زنگ زدم می گم ریسیور چی داری؟
سر کلاس نشستم به ديوار خيره شدم!
*=============================*
داشتم با از پادگان میومدم یکی از آشنا ها رسیده میگه ااا
یارو برگشت بهم گفت تو فیسبوک اسمو فامیل خودتو دادی ؟؟
به دختره میگم شمارتو بده! میگه واسه دوستی میخوای؟
*=============================*
تو اخبار پلیسه اومده میگه :
*=============================*
زنگ زدم موبایلش میگه "
با دوستم رازِ بقا میدیدیم بهم میگه:شیرایِ نَر
بالاخره من [دکتر گنجي] گفتم: بچه ها، عمو سبزي فروش را همه بلديد؟ گفتند: آري.
داستاني که در زير نقل مي شود، مربوط به دانشجويان ايراني است که دوران سلطنت «احمدشاه قاجار» براي تحصيل به آلمان رفته بودند و آقاي «دکتر جلال گنجي» فرزند مرحوم «سالار معتمد گنجي نيشابوري» براي نگارنده نقل کرد:
چاره اي نداشتيم. همه ايراني ها دور هم جمع شديم و گفتيم ما که سرود ملي نداريم و اگر هم داريم، ما به ياد نداريم. پس چه بايد کرد؟ وقت هم نيست که از نيشابور و از پدرمان بپرسيم. به راستي عزا گرفته بوديم که مشکل را چگونه حل کنيم. يکي از دوستان گفت: اينها که فارسي نمي دانند. چطور است شعر و آهنگي را سر هم بکنيم و بخوانيم و بگوئيم همين سرود ملي ما است. کسي نيست که سرود ملي ما را بداند و اعتراض کند.ما هشت دانشجوي ايراني بوديم که در آلمان در عهد «احمد شاه» تحصيل مي کرديم. روزي رئيس دانشگاه به ما اعلام نمود که همه دانشجويان خارجي بايد از مقابل امپراطور آلمان رژه بروند و سرود ملي کشور خودشان را بخوانند. ما بهانه آوريم که تعدادمان کم است. گفت: اهميت ندارد. از برخي کشورها فقط يک دانشجو در اينجا تحصيل مي کند و همان يک نفر، پرچم کشور خود را حمل خواهد کرد، و سرود ملي خود را خواهد خواند.
اشعار مختلفي که از سعدي و حافظ مي دانستيم، با هم تبادل کرديم اما اين شعرها آهنگين نبود و نمي شد به صورت سرود خواند.
يك گنجيشك آباداني داشته واسه خودش پرواز ميكرده، يهو از دور يك عقاب ميبينه. ميره جلو، بالهاشو باز ميكنه، ميگه: هو ولك! بالها رو حال ميكني؟! عقابه ميگه: برو عموجون، حال و حوصله ندارم. گنجيشكه ميگه: نه جون ولك، نيگاه كن هيبت بال رو، رنگ پر رو، حال ميكني؟! عقابه ميگه: برو بچه به بازيت برس ، من بهت اشاره كنم همه پرهات ميريزه. گنجيشكه از رو نميره، ميگه: ههه! ولك پرهاي من بريزه؟! نظاره كن قطر بال رو... صفا كن! عقابه شاكي ميشه، يك تلنگر ميزنه به گنجيشكه، همه پرهاش ميريزه تعادلشو از دست ميده سقوط ميكنه.
همونجور كه داشته لخت مادرزاد ميافتاده پايين، داد ميزنه: هوو ولك!... حال ميكني هيكل رو
بعد از افطاری ،همین یکشنبه شب
رفته بودم منزل مشتی رجب
در حدود هشت یا نه هفته بود
همسرش از دار دنیا رفته بود
تسلیت گفتم که غمخواری کنم
این مصیبت دیده را یاری کنم
رفت و ظرفی میوه آورد آن عزیز
با ادب بگذاشت آن را روی میز
در همین هنگام آمد خا له اش
خاله ی هشتاد یا صد ساله اش
او زبان بر حرف و بر صحبت گشود
من حواسم پیش ظرف میوه بود
در میان حرف او گفتم چنین
آفرین ، به به ،هلو یعنی همین
ناگهان آن پیرزن از جا پرید
از ته دل جیغ ناجوری کشید
داد زد الاف بودن تا به کی
هی به فکر داف بودن تا به کی
یک کم آدم باش این هیزی بس است
داستان گربه و دیزی بس است
مردکِ کم جنبه ی بی چشم و رو
تو غلط کردی به من گفتی هلو
گویند که در ازمنه ای نه چندان قدیم روزی پسری به خانه آمد و به مادر گفت: ای مادر عزیزتر از جون ! مرا دریاب که الان در حال حضرم . پس مادر آنچنان که رسم مادران است به سینه بکوفت که چه شده ای گل پسرکم ! پسر نگاهی به مادر بکرد و گفت که اگر چه حیا دارم ولی به تو بگویم که امروز در محله مان چشمم برای اولین بار به این دختر همسایه خورد و نگاه همان و عشق همان ! پس اینک از تو مادر بزرگوار خواهم که به خانه آنها روی و او را به نکاح (عقد )من در آری که دیگر تاب دوری او را بیش از این درمن نیست !!! مادر نگاهی از سر دلسوزی به پسر بیانداخت و گفت : دلبرکم من حرفی ندارم و بسی خوشحالم که تو از همان ابتدای راه به جای الاف شدن در خیابان و ولنگاری راه حیا در پیش گرفتی و ازدواج کردن اما بهتر است که لختی درنگ نمایی که اینگونه عاشق شدن ناگهانی را رسم ازدواج نشاید و اگر هم بشاید دیری نپاید! پس پسر نگاهی زجمورانه به مادر بیانداخت و گفت مادرجان یا حال برو یا دیگر زن نخواهم که این ماه تابان ازدست من برود و عشق او وجودم را بسوزاند .
پس مادر که پسر خود را دوست همی داشت به سرعت چارقد خویش به سر کرد و به خانه همسایه رفت .
دارم فیلم جنگی می بینم خانومه و آقاهه می خوان همدیگه رو با شمشیر بکشن دوستم می گه می خوان همدیگر رو بکشن؟ می گم پـَـــ نــه پـَـــ می خوان همدیگرو ماچ کنن جلو جمع زشته دارن از طریق شمشیر این کارو می کنن!
میگه چرا هی میری و میای؟ کار داری؟ میگم پـَـــ نــه پـَـــ مرض دارم مخوام تو رو اذیت کنم
دارم فیلم جنگی می بینم خانومه و آقاهه می خوان همدیگه رو با شمشیر بکشن دوستم می گه می خوان همدیگر رو بکشن؟ می گم پـَـــ نــه پـَـــ می خوان همدیگرو ماچ کنن جلو جمع زشته دارن از طریق شمشیر این کارو می کنن!
گوسفند خریدم طرف میگه میخوایی قربونی کنی میگم پـَـــ نــه پـَـــ خدا بخواد میخوام باهاش ازدواج کنم
سر کلاس به رفیقم میگم خودکار داری میگه پـَـــ نــه پـَـــ با قلم و چکش دارم حکاکی میکنم رو میز
با دوستم رفتم کنار دریا دارم صدف جمع میکنم می گه داری صدف جمع می کنی؟ می گم پـَـــ نــه پـَـــ دارم برمی دارم یهو دیدی اینجا بارون اومد بذارم رو سرم!
با دوستم رفتم کنار دریا دارم صدف جمع میکنم می گه داری صدف جمع می کنی؟ می گم پـَـــ نــه پـَـــ دارم برمی دارم یهو دیدی اینجا بارون اومد بذارم رو سرم!
.اومدم در یخچالو باز میکنم دنبال غذا مامانم میگه گشنته؟ پـَـــ نــه پـَـــ کنجکاو شدم ببینم کی هی چراغ این تو رو خاموش روشن میکن
.اومدم در یخچالو باز میکنم دنبال غذا مامانم میگه گشنته؟ پـَـــ نــه پـَـــ کنجکاو شدم ببینم کی هی چراغ این تو رو خاموش روشن میکن
نام وبلاگ : گوسفندانه
نویسنده : گوسفند سیاه
تعداد بازدید کننده : ۲۵۸۹۱۵۴۶۵
لینکها : گوسفندهای آغول غرب ، گوسفند زندانی ، گوسفندبانو ، داستانهای گوسفندی ، گوسفند در گذر گاه تاریخ ، انفرادی گوسفندی ، صدای آزادی گوسفند ، اعترافات گوسفندی ….
یکشنبه دوم آبان هزار سیصدو هشتادو سه
امروز بعد از یک ماه که تلفن آغلمان قطع بود ، و نتوانستم وبلا گم را به روز کنم با لا خره به یک کافی نت رفتم و وبلا گم رابه روز کردم. از تمام گوسفند هایی که در این مدت برایم کامنت گذا شتند سپاس گذارم. البته درس های این تر ممان زیاد شده و من بیشتر وقتم را در آغل دانشگاه به سر می برم.
کامنت ها:
گوسفند ناز: خیلی خوشحالم که دوباره می نویسی.
گوسفند دانا:چه عجب، دو خطی نوشتی!
گوسفند بزرگ: سلام . وبلاگ قشنگی داری !اگر مایل باشی با هم تبادل لینک کنیم!
update 2011
اساتید و بزرگان ادبیات فارسی برای اینکه در آینده ای نه چندان دور، بعضی از
ضرب المثل های اصیل ایرانی - به علت وجود بعضی از لغات و اصطلاحات - از بین
نروند، تصمیم گرفتند که برخی از این ضرب المثل ها را به گونه زیر بازسازی کنند: