به بابام گفتم سوئيچ ماشينو بده ...... گفت : مي خواي جايي بري ؟ ... گفتم : بله پدر عزيزم
)ستاد مبارزه با فتنه ي پَ نَ پَ - واحد فرزند صالح(

به دوستم گفتم برو بالا نردبون چراغ و ببند گفت بچرخونمش؟ گفتم اگه سختت ميشه تو بگيرش من نردبون و ميچرخونم
)ستاد مبارزه با فتنه ي پَ نَ پَ - واحد مرام(

رفتم خونه سالمندان عيادت پدربزرگم،مسئول اونجا ميپرسه:شمام اومدين عيادت؟ميگم نه خونه سالمندان طلبيده اومديم زيارت
)ستاد مبارزه با فتنه ي پَ نَ پَ - واحد عتبات عاليات(

رفتم ساندويچي، ميگم آقا يه هات داگ با سس مخصوص بدين. ميگه ميل مي كنيد؟ ميگم: بله، دستتون درد نكنه
)گشت مبارزه با فتنه پـَ نه پـَ ، واحد سيار غذاخوري ها و رستوران ها(

ميخوام مسواك بزنم
مامانم مي پرسه ميخواي مسواك بزني؟؟
ميگم بله مامان جون..
ميگه خمير دندونم روش ميزني؟؟
ميگم بله مامان جان..
ميگه خاك تو سرت اين همه موقعيت پ ن پ درست كردم واست استفاده نكردي
منم گفتم پ ن پ خز شده مامان جون
)ستاد مبارزه با فتنه ي پَ نَ پَ - واحد كنترل نفس اماره(

بچه داييم به دنيا اومده. همه خوشحال و اينا. مامان بزرگم برگشته ميگه حالا ميخاين براش اسم بذارين؟ميگم...اگه شما صلاح بدونين
)ستاد مبارزه با فتنه ي پَ نَ پَ – واحد احترام به بزرگتر)

رفتيم پايگاه انتقال خون ميگه شمام اومدين خون بدين؟ گفتم بله اومديم خون بديم. شما هم بفرماييد بساط لودگي تون رو جاي ديگه پهن كنيد. يارو همون جا به گريه افتاد و ابراز پشيموني كرد.
]ستاد مبارزه با فتنه پــَ نــَ پــَ - واحد نهي از منكر[

تو صف بربري نوبتم شده يارو ميگه بربري ميخواي؟ميگم نون باشه بقيش مهم نيس
]ستاد مبارزه با فتنه پــَ نــَ پــَ - واحد فروتني[

از اتاقم اومدم بيرون ،در دستشويي رو باز كردم .مامانم ميگه داري ميري دستشويي؟ميگم نرم؟؟؟
]ستاد مبارزه با فتنه پــَ نــَ پــَ - واحد ترويج فرهنگ مشورت[

ماه رمضوني 6 صبح رفتم سركار، 9 شب برگشتم خونه خسته و كوفته ميپرسم مامان شام چي داريم؟
ميگه گشنته ؟ چند ثانيه سكوت ميكنم، چشامو ميبندم و يه نفس عميق ميكشم . آروم و با طمانينه ميگم : بله گشنمه
]ستاد مبارزه با فتنه پــَ نــَ پــَ - واحد كظم غيظ [

نوزاده تو بغل مامانش گريه ميكرده مامانه ميگه قربونت برم گرسنته؟ بچه هه به اذن خداوند ميگه پَ نَ پَ دارم براي گرسنگان و زلزله زدگان سومالي گريه ميكنم
(واحد نفوذي پ نه پ)

رفتم سوپري گفتم يك نوشابه زرد بديد
فروشنده گفت: منظورتون نوشابه پرتقالي كه نارنجي رنگه؟
گفتم: بله، منظورم همون بود. ببخشيد
)ستاد مبارزه با فتنه پـ نـ پـ واحد فرهنگ‌سازي به جاي حاضر جوابي(

تو اتوبان داشتم لايي ميكشيدم،يه زانتيا اومد گفت داري لايي بازي ميكني؟؟؟ گفتم: پــ نــ پـــ دارم واست عربي ميرقصم!!! گفت: دِ نـَــ دِ كنترل نا محسوس بزن بغل
(ستاد مبارزه با پ نه پ واحد اتوبان




تاریخ: پنج شنبه 28 مهر 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی

پیرمرد به زنش گفت:

 بیا یادی از گذشته های دور کنیم

 من میرم تو کافه منتظرت و تو بیا سر قرار بشینیم و

حرفای عاشقونه بگیم

 ......

 پیرزن قبول کرد

 فردا پیرمرد به کافه رفت دو ساعت از قرار گذشت ولی پیرزن نیومد

 وقتی برگشت خونه دید پیرزن تو اتاق نشسته و گریه میکنه

 ازش پرسید چرا گریه میکنی؟

 ...پیرزن اشکاشو پاک کرد و گفت:

 بابام نذاشت بیام!!




تاریخ: پنج شنبه 28 مهر 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی

پریشب تو خیابون میرفتم داشتم با فندکم بازی میکردم،

پلیس رد شده میگه اون چیه؟ فندکه؟میگم پـَـَـ نَ پـَـَــــ مشعل

المپیکه دارم میبرم لندن!! میگه پـَـَـ نَ پـَـَــــ و زهرمار، سوار شو بریم

میگم کلانتری؟ میگه پـَـَـ نَ پـَـَــــ میبریمت لندن با پله و مارادونا هم دوتا عکس بندازی!!

*=============================*

رسیدیم پشت در خونه ، كلید نداشتم به داداشم میگم كلیدتو بده،

میگه میخواي درو باز كنی؟ میگم پَـــ نَ پـَــــ میخوام بدمش به حسین تهی

از معطلی درش بیارم....

*=============================*

از فرنود مي پرسن شوشولتو خودت ميشوري ؟

ميگه پَــــ نَ پـَـَـ ميندازم تو ماشين لباسشويي !!

*=============================*

 2 ساعته از بیرون صدای قار قار میاد...داداشم میگه صدای کلاغه ؟

میگم پــَ نَ پـــَ قناریه متال میخونه!!!!

*=============================*

صبح از خواب بيدار شدم، مامانم ميگه خوب خوابيدى؟ تا اومدم بگم:

پـَـَـ ... گفت: پـَـَـ نَ پـَـَـ و زهرمار، پـَـَـ نَ پـَـَـ درده بيدرمون،

پـَـَـ نَ پـَـَـ كوفت، پـَـَـ نَ پـَـَـ مرض... گفتم: خوب حالا چرا ميزنى؟

گفت: پـَـَـ نَ پـَـَـ ميخاى بشينم باهات درد ودل کنم

پَـــ نَ پَــــ ش کنی بذاری فیسبوک!

 *=============================*

رفتم درمونگاه , منشیه میگه : مریض شمایید؟

 گفتم پَــــ نَ پَــــ من میکروبم , اومدم خودمو معرفی کن!

*=============================*
 
با دوستم رفتیم باغ وحش،جلوی قفسِ شیر وایسادیم. دوستم میگه:

شیرِ؟ میگم:پَــــ نَ پَــــ... گربه اس باباش مرده ریش گذاشته!!!!

 *=============================*

تو اتاق عمل نوزاد تازه به دنیا اومده به دستیار میگم چاقو رو بده

میگه میخوای بند نافو ببری؟ پـَـَـ نَ پـَـَــــ میخوام رقص چاقو کنم

از مامان بچه شاباش بگیرم!!

*=============================*
 
بعد از چند ساعت عمل بچم به دنیا اومده با کلی ذوق به بابام نشونش

می دم.میگه بچته؟؟؟!! میگم پَــــ نَ پَــــ اینو الان از اینترنت دانلود کردم

نسخه آزمایشیه واسه تست تا اصلش بیاد!!!

*=============================*

به یارو میگم حاجی, بزن تو دنده من هول میدم روشن شه. میگه بزنم 2؟

پَـــ نَ پَـــ بزن 3 فوتبال داره!!!!

*=============================*

دوستم تو خونه خوابیده بود داداشم از راه اومده میگه خوابه؟

میگم پَـــ نَ پَـــ رفته رو اسکرین سیور لگد بزنی روشن میشه!!!!

*=============================*

داشتم میرفتم باشگاه وسط راه یادم اومد یه چیزی رو یادم رفته،

برگشتم خونه.در زدم داداشم در رو باز کرده با تعجب میپرسه :

حامد تویی؟!!!نرفتی باشگاه؟

 میگم:پَــــ نَ پَــــ حامد رسید من دیلیوریشم...

*=============================*

به دوستم میگم فهمیدی مریم جدا شد؟؟؟ میگه از شوهرش؟؟؟؟؟

پـَــ نَ پـَـــ چسبیده بود کف ماهیتابه کفگیر زدم جدا شد...

*=============================*

واسه استخدام رفتم یه شرکتی خانومه میگه :شما برای آگهی

استخدام اومدین؟

 گفتم پـَـَـ نَ پـَـَــــ اومدم بگم اصلا رو من حساب نکنین!!!!!

*=============================*

حموم بودم، مامانم می زنه به در میگم بــــــله ؟ می گه حمومی ؟

میگم پـَـَـ نَ پـَـَــــ اینجا لندنه، صدای منو از رادیو بی بی سی می شنوی.

میگه : در زدم بگم مهمونها اومدن دختراشون هم رفتن تو اتاقت داران

با کامپیوترت کار میکنند ، لباس و حوله ات رو هم از پشت در برمیدارم

که امشب رو لندن بمونی تا فهم درست جواب دادن رو یاد بگیری!!!!

*=============================*

رفتم دادگستری یارو میپرسه شکایت داشتید؟ گفتم پـَـَـ نَ پـَـَــــ

یه خورده برنج آوردم با ترازوی عدالت وزن کنم !

*=============================*

جلو خواهرم سوسکه رو با دمپایی لهش کردم دل و رودش پخش زمین شده ...

 خواهرم میگه مرده الان ؟

 پَــــ نَ پَــــ این ترمیناتوره الان خودش رو جمع میکنه دوباره راه میافته

*=============================*

رفیقم رو بردمش اورژانس داره از درد به خودش میپیچه و هی خودشو

میزنه به درو دیوار پرستاره خیلی با ناز اومده میگه درد داری؟

گفتم پَــــ نَ پَـــ هالک شکست ناپذیره داره تغییر شکل میده طبیعیه تو نگران نباش

*=============================*

رفتم خونه دوستم کامپیوترش خرابه... میگم پاورت سوخته کامل!

میگه یعنی یکی دیگه بگیرم ؟ میگم پَـــ نَ پَــــ سوختگیش

جدی نیست پماد سوختگی بزنی خوب میشه

*=============================*

 میگم دیشب یه پشه اومده بود تو اتاقم میگه کشتیش؟

پَــــ نَ پَـــــ اومدم بِزنم، نتونستم ، خونِ من تو رگهاش جریان داشت!

،یهو گفت بابا ...!! بعدشم نشَستیم دوتایی تا صبح گریه کردیم ، گوشه اتاق

*=============================*

رفتم جلسه ثبت نام 1ساعت وایسادم.یارو اومده میگه میخوای ثبت نام کنی؟

پـَـــ نَ پـَـــ اومدم حالتو احوالتو سفید رویتو سیه مویتو ببینم بروم..

*=============================*

هفته پیش مریض شدم، رفتم آمپول بزنم ...

 آمپولارو دادم به پرستاره ...میگه آمپول بزنم؟

 پَ نه پَ توش آب پر کن تفنگ بازی کنیم!

*=============================*

عکس نیمه ی راست صورتم رو گذاشتم فیس بوک اومده میگه :

عکس نصفه گذاشتی رو پروفایلت ؟ میگم : پـَ نه پـَ توی

حراج بودم 50 در 100 تخفیف بهم خورده این شکلی شدم

*=============================*

به یارو راننده میگم: آقا اگه میشه یکم سریعتر. الان هواپیما میپره

میگه: بسلامتی مسافرین؟

 ... پــ نه پـــ... فندک هواپیما دیشب دستم جامونده، میرم بدم به رانندش!

*=============================*

رفتم داروخانه میگم، میگم باند دارید؟ میگه باند پانسمان؟ پَ نه پَ باند

فرودگاه!می خوام فرود بیام

*=============================*

تو دستشویی به خواهرم میگم آفتابه رو میدی؟ میگه میخوای

خودتو بشوری؟ پ نه پ میخوام آبش کنم بذارم تو یخچال.

*=============================*

رفتیم بلیت کانادا بگیریم زنه میگه سیاحتیه؟

 میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ زیارتیه میخوام برم امامزاده سید ریچارد

*=============================*

 رفتیم سر خاک یکی از فامیلامون ساکت نشستیم پسر خاله ام

میگه ساکتی!!! پــــ نه پـــــــ بلند شم برات سیا نرمه نرمه رو بخونم

*=============================*

با کمر دولا رفتم داروخانه عصا بگیرم میگه عصا برای کمر دردت میخوای ؟

پ نه پ حضرت موسی کلاسای تبدیل اژدها گذاشته دارم میرم اونجا

*=============================*

تو جاده بنزین تمام کردیم وایسادیم کنار جاده 4 لیتری تکون میدیم !

طرف اومده میگه بنزین تمام کردین ؟

 میگیم:پـَـَـ نــه پـَـَــــ میگیم هورا ! ما هم از این دبـــّه ها داریم

*=============================*

آژانس گرفتم واسه میرداماد بعد 15دقیقه یارو امده رفتم

سواره ماشین شدم یارو میگه میرداماد تشریف می برید:

میگم پـَـَـ نَ پـَـَــــ امدم یه دوری بزنی ببینم دست فرمونت چه طوره!!!

*=============================*

به مامانم میگم شام چی داریم ؟

 میگه گشنته ؟

 پــَـ نه پــَـ بیست سوالیه ! تو جیب جا میشه ؟!

دم سحر رفتم سر میز نشتم میگه تو هم سحری میخوری؟

روزه میگیری؟ پـَـَـ نَ پـَـَــــ اومدم مطمئن شم بقیه میخورن یا نه!

*=============================*

صبح واسه سحر بیدار شدیم میریم تو آشپزخونه مامانمون میگه

بیداری پـَـَـ نَ پـَـَــــ دارم تو خواب راه میرم گفتم برم آشپزخونه ترافیکش کمتره

*=============================*

رو والم عکس گذاشتم به یه درخت تکیه دادم دارم به آسمون نگاه می کنم .

 دوستم نوشته آخی تیریپ هنری برداشتی ؟

 می گم پ نه پ دارم کفتر هوا می کنم

*=============================*

میگم یه دوغ بدین !

 میگه گازدار باشه ؟

 پــَـ نه پــَـ آب و برق و تلفن داشته باشه ، گازش مهم نی !

*=============================*

توی یه عکس منو داداشم هستیم بعد یکی میپرسه تو سمت

راستی هستی،میگم نه بعد میگه سمت چپی،میگم

پ نه پ اونی که داره عکس میگیره منم

*=============================*

 حضرت آدم بیرون بوده،می خواد بیاد تو در میزنه حوا میگه

کیه؟آدم میگه منم،حوا میگه ااا تویی،آدم میگه پ نه پ زنگ زده

بودی غذا سفارش داده بودی آوردن!به غیر از من و تو که کسی تو دنیا نیست...

*=============================*

از دستشویی اومدم بیرون، همکارم منتظر وایستاده منو دیده

میگه، تو بودی تو دستشویی؟ میگم پـَـَـ نَ پـَـَــــ سه نفر دیگه

هم هست، من اول شدم !

*=============================*

دارم رو تردمیل عینه خر میدووم یارو مبگه اینجوری میدویی

لاغر کنی؟؟میگم پـَــ نَ پـَـــ دارم واسه نقش آفرینی تو سری

جدید میگ میگ آماده میشم...!!

*=============================*

با رفیقم رفتیم پیک نیک ... بهش چاقو دادم در کنسروو باز کنه.

میگه: با چاقو بازش کنم؟!

 پـَـَـ نــه پـَـَــــ راست کلیک کن روش اوپن ویت بزن با مدیا پلیر بازش کن

*=============================*

از تو حموم به مامانم می گم یه صابون بده میگه: مگه صابون نیست؟

میگم پـَـَـ نَ پـَـَــــ تعدادمون زیاده میترسم یه وقت کم بیاد!!!!

*=============================*

رفتیم رستوران ... میگم ۲ تا جوجه لطفا، میگه جوجه کباب؟

پَ نه پَ ازین جوجه رنگیا ... یه قرمز بدین یه سبز

*=============================*

به طرف زنگ زدم می گم ریسیور چی داری؟

 میگه می خوای بخری؟

 گفتم پَـ نه پَـ می خوام بدونم اگه داری لو بدم بیان بگیرنت ...

*=============================*

سر کلاس نشستم به ديوار خيره شدم!

 معلمه ميگه : اوووي!! تو کلاسي؟؟

 پ نه پ لطفأ پس از شنيدن صداي بوق پيغام بگذاريد

*=============================*

داشتم با از پادگان میومدم یکی از آشنا ها رسیده میگه ااا

سربازی؟ گفتم پ نه پ بی بیه خشتم!!!!!!!!!!!!!!

*=============================*

یارو برگشت بهم گفت تو فیسبوک اسمو فامیل خودتو دادی ؟؟

پ نه پ اسمِ پدر بزرگ پدر بزرگ پدر پسر شجاع رو نوشتم کسی

***** شک نکنه.

*=============================*

به دختره میگم شمارتو بده! میگه واسه دوستی میخوای؟

 پ نه پ!! میخوام واسه سحر بیدارت کنم یهو خواب نمونی

*=============================*

تو اخبار پلیسه اومده میگه :

 یه برنامه ی مختلطی با حضور یه سری دختر و پسر تو یه پارک

در تهران برگذار شده، که اغلب حجابشون ناقص بوده و

کارهاشون هم منافی عفت ،(همون آب بازی و اینا..)

ما از همین جا قول میدیم با این هنجارشکنان به شدت برخورد کنیم.

  پـــ نه پـــــ فک می کردیم با این فضای باز اجتماعی که واسه

مردم ساختین قراره یه کامیون تفنگ آپپاش بیارین اونجا بین

بچه ها تقصیم کنین کسی بی اسلحه نمونه، آخرشم کیک و

ساندیس بدین بچه ها جیگرشون حال بیاد...

*=============================*

زنگ زدم موبایلش میگه " 

لطفا منتظر بمانید,مشترک مورد نظر در حال

انجام مکالمه دیگری میباشد"

 بعد سه ساعت اومده اینور خط میگه : اِ اِ اِ..پشتِ خط بودی؟؟؟؟

پـَـَـ نــه پـَـَـــ با همت و باکری خط مقدم بودم,,,

چه روزایی بود...هنوزم یادم میفته اشک میاد توچشام..

*=============================*

با دوستم رازِ بقا میدیدیم بهم میگه:شیرایِ نَر

همشون صورتاشون مو داره !!!

 گفتم: پـَـَـ نــه پـَـَــــ فقط اونائی که عضو پایگاه مقاومت

بسیج جنگلن اینطورین




تاریخ: چهار شنبه 27 مهر 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی


داستاني که در زير نقل مي شود، مربوط به دانشجويان ايراني است که دوران سلطنت «احمدشاه قاجار» براي تحصيل به آلمان رفته بودند و آقاي «دکتر جلال گنجي» فرزند مرحوم «سالار معتمد گنجي نيشابوري» براي نگارنده نقل کرد:

چاره اي نداشتيم. همه ايراني ها دور هم جمع شديم و گفتيم ما که سرود ملي نداريم و اگر هم داريم، ما به ياد نداريم. پس چه بايد کرد؟ وقت هم نيست که از نيشابور و از پدرمان بپرسيم. به راستي عزا گرفته بوديم که مشکل را چگونه حل کنيم. يکي از دوستان گفت: اينها که فارسي نمي دانند. چطور است شعر و آهنگي را سر هم بکنيم و بخوانيم و بگوئيم همين سرود ملي ما است. کسي نيست که سرود ملي ما را بداند و اعتراض کند.ما هشت دانشجوي ايراني بوديم که در آلمان در عهد «احمد شاه» تحصيل مي کرديم. روزي رئيس دانشگاه به ما اعلام نمود که همه دانشجويان خارجي بايد از مقابل امپراطور آلمان رژه بروند و سرود ملي کشور خودشان را بخوانند. ما بهانه آوريم که تعدادمان کم است. گفت: اهميت ندارد. از برخي کشورها فقط يک دانشجو در اينجا تحصيل مي کند و همان يک نفر، پرچم کشور خود را حمل خواهد کرد، و سرود ملي خود را خواهد خواند.

اشعار مختلفي که از سعدي و حافظ مي دانستيم، با هم تبادل کرديم اما اين شعرها آهنگين نبود و نمي شد به صورت سرود خواند.

بالاخره من [دکتر گنجي] گفتم: بچه ها، عمو سبزي فروش را همه بلديد؟ گفتند: آري.



ادامه مطلب...
تاریخ: دو شنبه 25 مهر 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی

يك گنجيشك آباداني داشته واسه خودش پرواز ميكرده، يهو از دور يك عقاب ميبينه. ميره جلو، بالهاشو باز ميكنه، ميگه: هو ولك! بالها رو حال مي‌كني؟! عقابه ميگه: برو عموجون، حال و حوصله ندارم. گنجيشكه ميگه: نه جون ولك، نيگاه كن هيبت بال رو، رنگ پر رو، حال ميكني؟! عقابه ميگه: برو بچه به بازيت برس ، من بهت اشاره كنم همه پرهات ميريزه. گنجيشكه از رو نميره، ميگه: ههه! ولك پرهاي من بريزه؟! نظاره كن قطر بال رو... صفا كن! عقابه شاكي ميشه، يك تلنگر ميزنه به گنجيشكه، همه پرهاش ميريزه تعادلشو از دست ميده سقوط ميكنه.

همونجور كه داشته لخت مادرزاد ميافتاده پايين، داد ميزنه: هوو ولك!... حال ميكني هيكل رو




تاریخ: یک شنبه 24 مهر 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی

بعد از افطاری ،همین یکشنبه شب
رفته بودم منزل مشتی رجب

در حدود هشت یا نه هفته بود

همسرش از دار دنیا رفته بود

تسلیت گفتم که غمخواری کنم

این مصیبت دیده را یاری کنم
رفت و ظرفی میوه آورد آن عزیز
با ادب بگذاشت آن را روی میز

در همین هنگام آمد خا له اش

خاله ی هشتاد یا صد ساله اش

او زبان بر حرف و بر صحبت گشود

من حواسم پیش ظرف میوه بود

در میان حرف او گفتم چنین

آفرین ، به به ،هلو یعنی همین

ناگهان آن پیرزن از جا پرید

از ته دل جیغ ناجوری کشید

داد زد الاف بودن تا به کی

هی به فکر داف بودن تا به کی

یک کم آدم باش این هیزی بس است

داستان گربه و دیزی بس است

مردکِ کم جنبه ی بی چشم و رو

تو غلط کردی به من گفتی هلو




تاریخ: پنج شنبه 21 مهر 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی

گویند که در ازمنه ای نه چندان قدیم روزی پسری به خانه آمد و به مادر گفت: ای مادر عزیزتر از جون ! مرا دریاب که الان در حال حضرم . پس مادر آنچنان که رسم مادران است به سینه بکوفت که چه شده ای گل پسرکم ! پسر نگاهی به مادر بکرد و گفت که اگر چه حیا دارم ولی به تو بگویم که امروز در محله مان چشمم برای اولین بار به این دختر همسایه خورد و نگاه همان و عشق همان ! پس اینک از تو مادر بزرگوار خواهم که به خانه آنها روی و او را به نکاح (عقد )من در آری که دیگر تاب دوری او را بیش از این درمن نیست !!! مادر نگاهی از سر دلسوزی به پسر بیانداخت و گفت : دلبرکم من حرفی ندارم و بسی خوشحالم که تو از همان ابتدای راه به جای الاف شدن در خیابان و ولنگاری راه حیا در پیش گرفتی و ازدواج کردن اما بهتر است که لختی درنگ نمایی که اینگونه عاشق شدن ناگهانی را رسم ازدواج نشاید و اگر هم بشاید دیری نپاید! پس پسر نگاهی زجمورانه به مادر بیانداخت و گفت مادرجان یا حال برو یا دیگر زن نخواهم که این ماه تابان ازدست من برود و عشق او وجودم را بسوزاند .
پس مادر که پسر خود را دوست همی داشت به سرعت چارقد خویش به سر کرد و به خانه همسایه رفت .



ادامه مطلب...
تاریخ: پنج شنبه 21 مهر 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی

دارم فیلم جنگی می بینم خانومه و آقاهه می خوان همدیگه رو با شمشیر بکشن دوستم می گه می خوان همدیگر رو بکشن؟ می گم پـَـــ نــه پـَـــ می خوان همدیگرو ماچ کنن جلو جمع زشته دارن از طریق شمشیر این کارو می کنن!

میگه چرا هی میری و میای؟ کار داری؟ میگم پـَـــ نــه پـَـــ مرض دارم مخوام تو رو اذیت کنم

دارم فیلم جنگی می بینم خانومه و آقاهه می خوان همدیگه رو با شمشیر بکشن دوستم می گه می خوان همدیگر رو بکشن؟ می گم پـَـــ نــه پـَـــ می خوان همدیگرو ماچ کنن جلو جمع زشته دارن از طریق شمشیر این کارو می کنن!

گوسفند خریدم طرف میگه میخوایی قربونی کنی میگم پـَـــ نــه پـَـــ خدا بخواد میخوام باهاش ازدواج کنم

سر کلاس به رفیقم میگم خودکار داری میگه پـَـــ نــه پـَـــ با قلم و چکش دارم حکاکی میکنم رو میز

با دوستم رفتم کنار دریا دارم صدف جمع میکنم می گه داری صدف جمع می کنی؟ می گم پـَـــ نــه پـَـــ دارم برمی دارم یهو دیدی اینجا بارون اومد بذارم رو سرم!

با دوستم رفتم کنار دریا دارم صدف جمع میکنم می گه داری صدف جمع می کنی؟ می گم پـَـــ نــه پـَـــ دارم برمی دارم یهو دیدی اینجا بارون اومد بذارم رو سرم!

.اومدم در یخچالو باز میکنم دنبال غذا مامانم میگه گشنته؟ پـَـــ نــه پـَـــ کنجکاو شدم ببینم کی هی چراغ این تو رو خاموش روشن میکن

.اومدم در یخچالو باز میکنم دنبال غذا مامانم میگه گشنته؟ پـَـــ نــه پـَـــ کنجکاو شدم ببینم کی هی چراغ این تو رو خاموش روشن میکن



ادامه مطلب...
تاریخ: چهار شنبه 20 مهر 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی

نام وبلاگ : گوسفندانه
نویسنده : گوسفند سیاه
تعداد بازدید کننده : ۲۵۸۹۱۵۴۶۵

لینکها : گوسفندهای آغول غرب ، گوسفند زندانی ، گوسفندبانو ، داستانهای گوسفندی ، گوسفند در گذر گاه تاریخ ، انفرادی گوسفندی ، صدای آزادی گوسفند ، اعترافات گوسفندی ….

یکشنبه دوم آبان هزار سیصدو هشتادو سه
امروز بعد از یک ماه که تلفن آغلمان قطع بود ، و نتوانستم وبلا گم را به روز کنم با لا خره به یک کافی نت رفتم و وبلا گم رابه روز کردم. از تمام گوسفند هایی که در این مدت برایم کامنت گذا شتند سپاس گذارم. البته درس های این تر ممان زیاد شده و من بیشتر وقتم را در آغل دانشگاه به سر می برم.

کامنت ها:
گوسفند ناز: خیلی خوشحالم که دوباره می نویسی.
گوسفند دانا:چه عجب، دو خطی نوشتی!
گوسفند بزرگ: سلام . وبلاگ قشنگی داری !اگر مایل باشی با هم تبادل لینک کنیم!



ادامه مطلب...
تاریخ: شنبه 16 مهر 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی

 update 2011 

اساتید و بزرگان ادبیات فارسی برای اینکه در آینده ای نه چندان دور، بعضی از
ضرب المثل های اصیل ایرانی - به علت وجود بعضی از لغات و اصطلاحات - از بین
نروند، تصمیم گرفتند که برخی از این ضرب المثل ها را به گونه زیر بازسازی کنند:



ادامه مطلب...
تاریخ: پنج شنبه 16 تير 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی



ادامه مطلب...
تاریخ: پنج شنبه 16 تير 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی



ادامه مطلب...
تاریخ: سه شنبه 14 تير 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی



ادامه مطلب...
تاریخ: سه شنبه 14 تير 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی

ميگن يه روز جبرئيل ميره پيش خدا گلايه ميکنه که: آخه خدا، اين چه وضعيه آخه؟ ما يک مشت ايرونی داريم توی بهشت که فکر ميکنن اومدن خونه باباشون! به جای لباس و ردای سفيد، همه شون لباس های مارک دار و آنچنانی ميخوان! هيچ کدومشون از بالهاشون استفاده نميکنن، ميگن بدون 'بنز' و 'ب ام و' جايی نميرن! اون بوق و کرنای من هم گم شده... يکی از همين ها دو ماه پيش قرض گرفت و رفت ديگه ازش خبری نشد!

آقا من خسته شدم از بس جلوی دروازه بهشت رو جارو زدم... امروز تميز ميکنم، فردا دوباره پر از پوست تخمه و هسته هندونه و پوست خربزه است! من حتی ديدم بعضيهاشون کاسبی هم ميکنن و حلقه های بالای سرشون رو به بقيه ميفروشن .
خدا ميگه: ای جبرئيل! ايرانيان هم مثل بقيه، فرزندان من هستند وبهشت به همه فرزندان من تعلق داره. اينها هم که گفتی، خيلی بد نسيت! برو يک زنگی به شيطان بزن تا بفهمی درد سرواقعی يعنی چی!!!

جبرئيل ميره زنگ ميزنه به جناب شيطان... دو سه بار ميره روی پيغامگير تا بالاخره شيطان نفس نفس زنان جواب ميده: جهنم، بفرماييد؟
جبرئيل ميگه: آقا سرت خيلی شلوغه انگار؟
شيطان آهی ميکشه و ميگه: نگو که دلم خونه... اين ايرونيها اشک منو در آوردن به خدا! شب و روز برام نگذاشتن! تا روم رو ميکنم اين طرف، اون طرف يه آتيشی به پا ميکنن! تا دو ماه پيش که اينجا هر روز چهارشنبه سوری بود و آتيش بازی!... حالا هم که... ای داد!!! آقا نکن! بهت ميگم نکن!!!

جبرئيل جان، من برم .... اينها دارن آتيش جهنم رو خاموش ميکنن که جاش کولر گازی نصب کنن!!


 




تاریخ: سه شنبه 14 تير 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی



ادامه مطلب...
تاریخ: پنج شنبه 19 خرداد 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی

پيامک زد شبي ليلي به مجنون
که هر وقت آمدي از خانه بيرون

 



ادامه مطلب...
تاریخ: دو شنبه 16 خرداد 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی
تو که آمدی
تمام وجودم به طپش افتاد
دلم لرزید
تبی داغ وجودم را فراگرفت
و عرق سرد بر پیشانی ام نشست
با آمدنت
اشکم جاری شد
تو با من چه کردی
که نزدیک بود بند بندم از هم جدا شود
پولی را از من طلب نمود ه ای
که ندارم 
چه کنم
ای گرما بخش کاشانه من
ای جدیدترین قبض گاز خانه من



تاریخ: شنبه 14 خرداد 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی



ادامه مطلب...
تاریخ: سه شنبه 10 خرداد 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی



ادامه مطلب...
تاریخ: دو شنبه 9 خرداد 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی

به راننده تاکسی میگم سیگارتو خاموش کن به دودش حساسیت دارم، برمیگرده میگه جوونای سن تو کراک میکشن تو به دود سیگار حساسی!

نتیجه انتخابات ۴۰ میلیونی همون شب معلوم میشه، ولی نتیجه کنکور چند صد هزار نفری چند ماه طول میکشه!

هر روز تو دانشگاه میبینیم ۱۰۰ تا دختر مدرسه ای رو به صف کردن، معلمشونم جلو، آوردن بازدید از دانشگاه ، مگه باغ وحشه اینا رو هر روز میارین بازدید!

اینم از مجلس ختم، با کفش رفتیم با دمپایی برگشتیم!

یارو رو آوردن تو تلویزیون، زیر اسمش نوشته: کارشناس مسائل یمن!
من موندم این بنده خدا تو این ۴۰ سال از چه راهی نون در می آورده!



ادامه مطلب...
تاریخ: چهار شنبه 4 خرداد 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی

اگه يه روز وقتي که تو خيابون راه مي ريد يه دختر جلو امد و گفت که از شما خوشش مياد بايد اول دورو برتونو خوب نگاه کنيد و بعد بدون هيچ حرفي با اخرين سرعت و بدون نگاه کردن به عقب از اونجا فرار کنيد!!!مي گيد:چرا؟ الان بهتون مي گم:

1.بابا اون همون حسن(دوست جون جوني تونه)که چادر سرش کرده.

2.دوربين مخفيه.

3.دختره حالش خوب نيست و ممکنه گرد نخود با دز بالا مصرف کرده باشه(تو اين حالت پيشنهاد مي کنيم شرط انسانيت را به جا بيارين و اونو به اولين بيمارستان برسونيد).

4.ممکنه طرف از ديونه خونه در رفته باشه!

5.بخواد شما رو امتحان کنه(يعني فرستاده تام الختيار دوست دخترتون باشه.مثلآ يه چيزي تو مايه هاي ميتي کومون).

6 بخواد شما رو اسگل کنه تا با دوستاش که همگي پشت ديوار قايم شدن بهت بخندند(تو اين حالت هم توصيه مي شه بخاطر ادب کردن و حفظ شان پسرا در جامعه-قبل از اينکه فرار کني يه مشت محکم تو دماغ تازه عمل شدش بزنيد).

7.بخواد مثل اوار رو سرتون خراب شه...اه شما هيچي نمفهميد...يعني زنتون شه(اين خطرناک ترين حالت موجود است...امار نشون داده از هر 100 نفر 1 نفرجان سالم به در برده!)

8.ممکنه ادم فضايي باشه که رفته تو جلد يه دختر و بخواد شما رو با خودش ببره فضا روتون ازمايش بکنه(اخر تخيل بود نه؟).

9.ممکنه دست امريکا تو کار باشه.

10.%0.0001 هم احتمال داره طرف راست بگه که کلآ به ريسکش نمي ارزه!

خلاصه از من گفتن 2 تا پا داريد 4 تا ديگه قرض کنيد فرار کنيد وگرنه عواقب بعديش پاي خودتونه.




تاریخ: چهار شنبه 4 خرداد 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی

عزیزم!

می توانی خوشحال باشی، چون من دختر کم توقعی هستم. اگر می گویم باید تحصیلکرده باشی، فقط به خاطر این است که بتوانی خیال کنی بیشتر ازمن می فهمی! اگر می گویم باید خوش قیافه باشی، فقط به خاطر این است که همه با دیدن ما بگویند"داماد سر است!" و تو اعتماد به نفست هی بالاتربرود!
 



ادامه مطلب...
تاریخ: دو شنبه 2 خرداد 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی

گضنفر جان سلام! ما اينجا حالمام خوب است. اميدوارم تو هم آنجا حالت خوب باشد. اين نامه را من ميگويم و جعفر خان کفاش برايد مينويسد. بهش گفتم که اين گضنفر ما تا کلاس سوم بيشتر نرفته و نميتواند تند تند بخواند، آروم آروم بنويس که پسرم نامه را راحت بخواند و عقب نماند



ادامه مطلب...
تاریخ: دو شنبه 2 خرداد 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی

- چيزي در مورد ماشين فهميدن ، البته به جز رنگش
2- درك مضمون اصلي يك فيلم هنري
3- 24 ساعت رو بدون فرستادن sms زندگي كردن
4- بلند كردن چيزي
5- پرتاب كردن
6- پارك كردن
7- خواندن نقشه
8- دزدي كردن از بانك
9- آرام و ساكت جايي نشستن
10- بيليارد بازي كردن
11- پول شام رو حساب كردن
12- مشاجره كردن بدون داد كشيدن
13- مواخذه شدن بدون اينكه گريه كنن
14- رد شدن از جلوي مغازه كفش فروشي
 



ادامه مطلب...
تاریخ: یک شنبه 1 خرداد 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی

روزی دخترک از مادرش پرسید: 'مامان نژاد انسان ها از کجا اومد؟مادر جواب داد: خداوند آدم و حوا را خلق کرد. اون ها بچه دار شدند و این جوری نژادانسان ها به وجود اومد.
دو روز بعد دختر همین سوال رو از پدرش پرسید.
پدرش پاسخ داد: 'خیلی سال پیش میمون ها تکامل یافتند و نژاد انسان ها پدید اومد..'
دخترک که گیج شده بود نزد مادرش رفت و گفت:مامان تو گفتی خدا انسان ها روآفرید ولی بابا میگه انسان ها تکامل یافته ی میمون ها هستند...من که نمی فهمم!
مادرش گفت: عزیز دلم خیلی ساده است. من بهت در مورد خانواده ی خودم گفتم و بابات درمورد خانواده ی خودش!




تاریخ: یک شنبه 1 خرداد 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی

حسابدار:
كسي است كه قيمت هر چيز را مي‌داند ولي ارزش هيچ چيز را نمي‌داند

بانكدار:
كسي است هنگامي كه هوا آفتابي است چترش را به شما قرض مي‌دهد و درست تا باران شروع مي‌شود آن را مي خواهد

مشاور:
كسي است كه ساعت شما را از دستتان باز مي كند و بعد به شما مي گويد ساعت چند است



ادامه مطلب...
تاریخ: دو شنبه 26 ارديبهشت 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی

 عکس   طنز ازدواج



ادامه مطلب...
تاریخ: دو شنبه 26 ارديبهشت 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی
ماهیتابه تفلون رو می گذارید روی گاز پنج شعله فر دار سینجر که با ضمانت سام الکتریک عرضه میشه. بعد گاز رو با کبریت توکلی روشن کنید. کمی روغن لادن دوست تو و من رو بریزید توش. دو تا هم تلاونگ بندازید داخلش. اگر در حین کار خسته شدید از ماساژور شاندرمن استفاده کنید. بعد از خوردن غذا هم میتونید دو تا دنت شکلاتی رو توی قهوه ساز فیلیپس بریزید و میل کنید. همتون رو می سپرم به خدای بزرگ و بیمه سینا و ایران و دانا!



تاریخ: دو شنبه 26 ارديبهشت 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی
زن وشوهری بیش از 60 سال بایکدیگر زندگی مشترک داشتند. آنها همه چیز را به طورمساوی بین خود تقسیم کرده بودند. در مورد همه چیز باهم صحبت می کردند وهیچ چیز را از یکدیگر پنهان نمی کردند مگر یک چیز: یک جعبه کفش در بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرamstory.mihanblog.comگز آن را باز نکند ودر مورد آن هم چیزی نپرسد.
در همه این سالها پیرمرد آن را نادیده گرفته بود اما بالاخره یک روز پیرزن به بستر بیماری افتاد وپزشکان از او قطع امید کردند. در حالی که با یکدیگر امور باقی را رفع ورجوع می کردند پیر مرد جعبه کفش را آوردونزد همسرش برد.
پیرزن تصدیق کرد که وقت آن رسیده است که همه چیز را در مورد جعبه به شوهرش بگوید. پس از او خواست تا در جعبه را باز کند . وقتی پیرمرد در جعبه را باز کرد دو عروسک بافتنی ومقداری پول به مبلغ 95 هزار دلار پیدا کرد پیرمرد دراین باره از همسرش سوال نمود.
پیرزن گفت :هنگامی که ما قول وقرار ازدواج گذاشتیم مادربزرگم به من گفت که راز خوشبختی زندگی مشترک در این است که هیچ وقت مشاجره نکنید او به من گفت که هروقت از دست توعصبانی شدم ساکت بمانم ویک عروسک ببافم.
پیرمرد به شدت تحت تاثیر قرار گرفت وسعی کرد اشک هایش سرازیر نشود فقط دو عروسک در جعبه بود پس همسرش فقط دو بار در طول زندگی مشترکشان از دست او رنجیده بود از این بابت در دلش شادمان شد پس رو به همسرش کرد وگفت این همه پول چطور؟پس اینها ازکجا آمده؟
پیرزن در پاسخ گفت :آه عزیزم این پولی است که از فروش عروسک ها به دست اورده ام.



تاریخ: سه شنبه 30 فروردين 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی

خوردنی باشه مثل:عسل
ساعات مختلف روز:پگاه - سپیده - سحر
اسم جک و جونور باشه اعم از پرندگان مثل:پرستو - درنا
اسم حشره باشه مثل :پروانه
چهار پا مثل غزال آهو
اسم علف باشه:مثل ریحانه - پونه و...
اسم مکان باشه :صحرا - دریا - خاور - ایران و ...
خیس باشه مثل :شبنم - دریا - ساحل - باران
و کلا هر اسمی که تو این مایه ها باشه اسم دختر و در غیر اینصورت پسر می باشد




تاریخ: سه شنبه 30 فروردين 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی

چرا مردها دارای وجدان پاکی هستند؟
به این دلیل که هیچ گاه از آن استفاده نمی کنند
2- چرا مردها همیشه خوشحالند؟
چون آدم های بي خيال فقط می خندند
 



ادامه مطلب...
تاریخ: سه شنبه 30 فروردين 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی
سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس می رفتند. در ایستگاه قطار سه آمریکایی هر کدام یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی ها سه نفرشان یک بلیط خریده اند. یکی از آمریکایی ها گفت: چطور است که شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهیم.

همه سوار قطار شدند. آمریکایی ها روی صندلی های تعیین شده نشستند، اما ایرانی ها سه نفری رفتند توی یک توالت و در را روی خودشان قفل کردند. بعد، مامور کنترل قطار آمد و بلیط ها را کنترل کرد. بعد، در توالت را زد و گفت: بلیط، لطفا! بعد، در توالت باز شد و از لای در یک بلیط آمد بیرون، مامور قطار آن بلیط را نگاه کرد و به راهش ادامه داد. آمریکایی ها که این را دیدند، به این نتیجه رسیدند که چقدر ابتکار هوشمندانه ای بوده است.

بعد از کنفرانس آمریکایی ها تصمیم گرفتند در بازگشت همان کار ایرانی ها را انجام دهند تا از این طریق مقداری پول هم برای خودشان پس انداز کنند. وقتی به ایستگاه رسیدند، سه نفر آمریکایی یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که آن سه ایرانی هیچ بلیطی نخریدند. یکی از آمریکایی ها پرسید: چطور می خواهید بدون بلیط سفر کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهم.

سه آمریکایی و سه ایرانی سوار قطار شدند، سه آمریکایی رفتند توی یک توالت و سه ایرانی هم رفتند توی توالت بغلی آمریکایی ها و قطار حرکت کرد. چند لحظه بعد از حرکت قطار یکی از ایرانی ها از توالت بیرون آمد و رفت جلوی توالت آمریکایی ها و گفت: بلیط ، لطفا !!!



تاریخ: دو شنبه 29 فروردين 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی

روزی همه دانشمندان مردند و وارد بهشت شدند آنها تصمیم گرفتند تا قایم موشک بازی کنند
متاسفانه انشتین اولین نفری بود که باید چشم می گذاشت. او باید تا 100 میشمرد و سپس شروع به جستجو میکرد.
...همه پنهان شدند الا نیوتون
نیوتون فقط یک مربع به طول یک متر کشید و درون آن ایستاد. دقیقا در مقابل انشتین.
…97, 98, 99.100. انشتین شمرد .او چشماشو باز کرد ودید که نیوتون در مقابل چشماش ایستاده. انشتین فریاد زد نیوتون بیرون( سك سك) نیوتون بیرون( سك سك)
نیوتون با خونسردی تکذیب کرد و گفت من بیرون نیستم.
..او ادعا کرد که اصلا من نیوتون نیستم.
...تمام دانشمندان از مخفیگاهشون بیرون اومدن تا ببینن اون چطور میخواد ثابت کنه که نیوتون نیست...
..نیوتون ادامه داد که من در یک مربع به مساحت یک متر مربع ایستاده ام... که منو نیوتون بر متر مربع میکنه .........
...از آنجایی که نیوتون بر متر مربع برابر یک پاسکال می باشد بنابراین من پاسکالم پس پاسکال باید بیرون بره (پاسکال سك سك)




تاریخ: دو شنبه 29 فروردين 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی
تا حالا اقايي رو ديدين در حال فکر کردن باشه ؟ ؟؟؟من که هر وقت ديدم اين قدر خنديديم که انگار خنده دار ترين جک دنيا را برام گفتن.

بعضي از اقايون وقتي مي خوان فکر کنن دستشون رو ميگيرن به دو طرف صورتشون وهي دستاشون رو بالا پايين ميکنن مثل اين که دارن صورتشونو ميشورن طوريکه وقتي فکرشون تموم ميشه صورتشون پوست انداخته وبايد ۱۰۰۰۰ تا پماد خرجش کنن.

فوايد فکري در اقايان: *
به پوست اندازي ونظافتشان کمک ميکند. در روحيه و اخلاقشان بسيار موثر است باعث ساکت شدن انها ميشود براي اصلاح صورتشان مفيد است.

نتيجه گيري اخلاقي:*هر وقت احساس کرديد مردي احتياج به نظافت عمومي دارد به او سوژه اي براي فکر کردن بدهيد.

استدلال ثابت شده اين قضيه:*
اقايان زياد فکر ميکنن اما هيچ وقت نتيجه نمي گيرند از فکرشان . اقايان حرف زياد ميزنند ولي اهل عمل نيستند هيچ کدامشان



تاریخ: دو شنبه 29 فروردين 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی

هر كجا هستم، باشم به درك!

من كه بايد بروم!

پنجره، فكر، هوا، عشق، زمين، مال خودت!

من نمي دانم نان خشكي چه كم از مجري سيما دارد!

تيپ را بايد زد!

جور ديگر اما…

كار را بايد جست.

كار بايد خود پول. كار بايد كم و راحت باشد!

فك و فاميل كه هيچ…

با همه مردم شهر پي كار بايد رفت!

بهترين چيز اتاقي است كه از دسته چك و پول پر است!

پول را زير پل و مركز شهر بايد جست! سيد خندان يه نفر! سوئيچم كو!
 




تاریخ: دو شنبه 29 فروردين 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی
آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 20
بازدید دیروز : 29
بازدید هفته : 196
بازدید ماه : 535
بازدید کل : 201342
تعداد مطالب : 134
تعداد نظرات : 99
تعداد آنلاین : 1

javahermarket